شعر نو

متن مرتبط با «چهارم» در سایت شعر نو نوشته شده است

جهان چهارم!

  • من از جهانی می آیم که تشنگانش سیرابند با آب گِل آلودِ رودخانه! آنجا که قاصدانِ مرگ در کوچه ای خلوت سوار بر موتوری بی شماره خنجر به دست در کمینند تا بشکافند سینه ی عابری بیگناه و بدزدندشاعر:عبدالمجید حیاتی, ...ادامه مطلب

  • دیدار چهارم

  • من اگرچه دیو سنگ فرسوده ام در گذر گ, ...ادامه مطلب

  • فصل چهارم (ازدواج) قسمت چهاردهم

  • درود خانم شجاعی گرامیداستان سرایی شما خوبه و من تا حدودی میتونستم صحنه اتفاقات رو تجسم کنم و تبریک میگم بهتونمنتهی یک تغییر کوچیک در نوع نگارش میتونه داستان شما رو خیلی بهتر کنهاگر بتونید پاراگراف بند, ...ادامه مطلب

  • آدام کلارک درباره رنک بالاتر وبسایت ها میگوید + فاکتور های مهم برای گرفتن رنک بالاتر - قسمت چهارم

  • با چهارمین قسمت از سئو 2017 از سارین وب در خدمت شما هستیم . در دو قسمت قبلی به شرح کامل فاکتور های مهم در سئو اشاره کردیم . توصیه میکنیم قبل از مطالعه این بخش ، سه قسمت قبلی را مطالعه کرده باشید :1 - نکات سئو در سال 2017 را از زبان آدام کلارک یاد بگیرید ! - قسمت اول 2 - نکات سئو در 2017 از زبان آدام کلارک - قسمت دوم 3 - سئو از زبان آدام کلارک : سیگنال در سئو چیست ؟ - قسمت سوم اما در این قسمت میخوا,کلارک,درباره,بالاتر,وبسایت,میگوید,فاکتور,گرفتن,بالاتر,چهارم ...ادامه مطلب

  • بخش چهارم - سفرنامه روهان در آبادی رضا تارزن

  • بخش 4. . . شبی ز شب ها مردم آبادی که گندمزار و مزارع جو اشان بخشکیدندی وزمین چاک چاک ، اهل آبادی مجتمع بگردیدندی و سوی کلبه رضا تارزن روان تا زآبادی بیرونش کنندی ، کلبه رضا تارزن روشن و تاریک بودی وصدای تار همی زان خارج و در فضا بپیچیدی و زیر نور مهتاب روشن رضا تارزن پیدا .ناسزا ها بودی که شروع شدندی ومردم همهمه بکردندی و رضا تارزن از جای برخواستی مردمان مجتمع به کلبه محقرش هجوم و هر آنچه داشتی به تاراج وهیچ از چوب و بوریا اش نماندی و بسی به سرش کوفتندی و تارش دریدندی وسقف کلبه به یغما و همی ویران شدی ورضا تار زن از محلکه بگریختی وزیر دست وپای مردم آبادی هم, ...ادامه مطلب

  • بخش چهارم - اندر حکایت شکارچی خوش خیال و پر طاوس

  • ادامه بخش سیُم- . . .4 -وگلاویز یگردیدندی ، شکار چی همی خواستی که عطسه زننده را قربانی نمودی وخود بسلامت بازگشتی وهمی خواستی آتش گشودندی که مرد غریبه جستی و غیب بگردیدی ازترس ، عیال مرد را بگفت : اندکی نشستن نمودی ، آب خوردی تا زمان بگذشتی و شومی عطسه کننده در گذشتی و بلا بجان خود بیفتادی آنگاه عزم ِ شکار نمای،مرد که رنگ رخساره چو میت بشدی از سرنوشت بد همی بغایت بترسیدی که امشب شام گرگان وسگان باید شدی ، چندخواستی از شکار آهوان وبزُان وکبَکَان سرباز زدی که کودکان بدامانش گرفتندی که یکی آهو آن قرقاول خواستی وپر طاوس و شکارچی تصمیم بگرفتی فریادی بلند کشیدندی که عزم شکار نمودندی ورفتن باید که باز بگفتی الوداع ، الوداع از منزل دور بگشتی وبه پشت چشمی ننودی که مباد پشیمان گردی اندک اندک درسیاهی غروب محو بگردیدی فقط سایه ای ازدور نمایان بُدی تا ناپدید بشدندی و .شکاری که آغازش باهراس افتدهمان به کان شکار به دندان سگ افتدچنان خود رهین منتِ اندر تفنگ باشیبه چوب دستی قناعت کز درخت خشکی بیفتدشکارچی ازدروازه آبادی بگذشتندی سوی بیابان ره نمودی با دو دلی یکی برگشتن نمودی که شکار او را چه کار مباد جان شیرین خوراک سگان نمودی بادست خویش قربان شوی برای عیال که دعوا داشتی وفحش وناسزا ونفرین همی دادی که جای گوشت شکار کوفت و زهر مار خوردندی چرا جان فدا نمودندی به خانه بهِ بوَد برگشتن جای شکار که عاقبت برخویش غالب و . . که جهت راه فراموش نمودی دربیان و خورشید هم نبودی وهوا تاریک وراهی مال رو را اوستاد راهروی بنمودی همچنان رفتی که برفتی آنجا که چون شب گشتی پرندگان و چرندگان و خزندگان آزاد بگشتی ورها و او ماشه کشیدندی و یکی یکی آهوان و بُزان به خاک و خون کشیدندی بردوش و طعام وبسی لذت بردی ازخوراک شکار و اندرونی نیز خرسند بگردیدی درهمین خیال که پای خسته بگردیدی ونفس سنگین شدی به سنگی ببیفنادی واستراحت وآبی بنوشیدی و باز دراندیشه که باچند شکار چنان برگشتن نمودی که در بار سلطان جایگاهش بُدی و میر ِ شکاری بدو سپارند وسلطان را پیوسته در شکار یاری وهمراهی نمودندی و یکم تیرانداز باید بُدی که بایک نشان چند آهو وخرس وبُز و کَل و جانوران دیگر برزمین گرم همی کوفتندی وسلطان تشویق بفرمودی ونشان شکار بِدو بدانددی وسلطان تا او نباشندی تیر ی هرگز رها ننمود ی و اوستاد سلطان زادگان و درباران در شکار بگردیدی, ...ادامه مطلب

  • زیبایی شناسی انواع ادبی ..بخش چهارم - بحث دویم : چشم نوازی

  • بخش چهارم................اصولاً ، تکرار : زیبایی است . منتها ، انتخاب شده اش .و مناسب اش .در طبیعت که زیباییِ کل هستی، کلوزآپ ست. ببینیم ، تکرار و تکرارحاکم استزیبایی دریا ،در موج در موج بودن . یک پدیدهء مکرر . . ماه ، خورشید ، فصل .سال . ستاره ، گل سبزه و..و..در سرایش ، گاه عدم تکرار زیبایی است . گاه ، تکرار آن و نیز ، کاربرد های غیر عادی تر آن . چه برای نهاد یاگزاره .یک وزنی را انتخاب کرده ایم . با ردیف و قافیه خاصی . چهار . یا پنج و شش یا هر چند تا..بیت ، می سراییم .هر مصرا ع نهادی و گزاره ای دارد . و درکل این تعداد مصراع هاست ؛ که خود ، برای مطلبی مورد نظر ، مقدمه می شود .تا ، به نتیجه خاص و خواستهء خود شاعر و مطلب یا قضیه درواقع . برسدکل این مقدمه ها را (قضایا = جملات) را ، یک نهاد می گیریم .که یک گزاره لازم دارد . و در مصرع شاخص بعد با ردیف و قافیه ای دیگر وضرب آهنگ متفاوت یعنی : قوی تر .... نهاد جمله بزرگ را ، گزاره می دهیم . وقضیه ، منتج به همین گزاره می شود و تماممثلاً : این یک بند بشود ؛ از یک مسمط . (مخمس ) یا هرچه عددی دیگر ؟ و دوباره از پنجره ای دیگر . شروع به سرودنیا دیدار از بعدی دیگر . زاویه ای متفاوت . نگرش نو . بازکردن لایه ای دیگر . با عینکی متفاوت .مثل جنگیدن ..که یک جوخه، دور ها می زنند ؛ و کری و فری و ناگه ، هجوم برسر هدف .همین کار در رقص است . اصولا ، ًرقص ها ، یک نوع تمرین های خانگی و محلی ، جنگ هاست .نوع جنگیدن است.بندرت نحوهء کار و پانتومیمی از نوعی تلاشچند نفر با قرص زدن خود و مشوق و ساز ، می رقصند . مثالاً : دوقرصه ، یا بیشتر و کمتر ....و حرکات ، در یک زمان خاص ، قویتر ( تندتر )]می شود .همه سر به هم می دهند. (اندیشه، درمطلب متمرکزمی شود) و نشستن و بلند شدن یا هرکاریودر رقص چوب ، بارزتر مشهود است .هرکس دوتاچوب در دست دارد . و درهوا .همراه رقص خود(حرکات کرّ و فریّ نوعی پانتومیم از یک رجزخوانی )چوبها را هم باآهنگ موزیک درهوا می رقصاندبالاپایین چرخ . نوسان .و..و.. ویک باره حالت ضربه زدن.... اول آهسته ..و تمرینی و ناگه . با ضرب یا ضرباهنگ تندتر و قویترچوب ها را به هم می کوبند . که کاری متفاوت است . و این همان مسمط است .(مصرع انفصالی دو بند ) یا تغییر لحن و مطالب بیانی .وکوبیدن چوبها .همان مصراع ، متفاوت ان . همه حرکات طبیعی ، نیز چنین اند . م, ...ادامه مطلب

  • رفتن و شناور ماندن در حباب (قسمت چهارم)

  • شوکه شده بودم. از وقتی مهری در یک مکالمه تلفنی کوتاه سعی کرده بود با پرسیدن یک سوال کنایه آمیز مجددا مرا تهدید کند، رابطه ی تک تک سلول های مغزم بایکدیگر بهم خورده بود. بعد از تهدید به قتل خانواده ام این دومین و بدترین تهدیدی بود که در یک مکالمه تلفنی از مهری شنیده بودم. هرگز فراموش نخواهم کرد که با شنیدن این گفته کنایه آمیز مهری چه حالی به من دست داد! وقتی این گفته مهری را شنیدم تمام زندگی ام را از دست رفته می دیدم. مات و حیران مانده بودم. باورم نمی شد که یک زن پنجاه ساله بدون اینکه هیچ ارتباط نزدیک و یا صمیمی با من داشته باشد اینگونه بخواهد با گفته های وقیحش آینده مرا تباه و نابود سازد. اصلا همین گفته او برای کشتن من کافی بود.یک کابوس که از دوران کودکی با من بود، به واقعیت پیوسته بود. چه دردی را هنگام شنیدن گفته های مهری متحمل می شدم. فقط خدا می داند و بس! اما من بی گناه بودم. من هیچ تقصیری نداشتم. من نوع زندگی ام را خودم انتخاب نکرده بودم. باور نمی کردم که یک جراح عقلش به چشمش باشد. باور نمی کردم یک مرد دنیا دیده و تحصیلکرده و به ظاهر متواضع خواسته باشد با همدستی مهری من و خانواده ام را زیر سوال ببرد! علت این همه کینه و بدگمانی را نمی دانستم. من به جز خوبی در حق دکتر هیچ کاری نکرده بودم. من فقط یک کارمند ساده بودم که به خاطر ادامه تحصیل قبول کرده بودم در شیفت بعداز ظهر در مطب دکتر کار کنم. من ساده از کجا می دانستم که فرستنده ایمیل ها همان پسر دکتر است. من ساده از کجا باید می دانستم که همه این اتفاقات ،اتفاقی نیست و با برنامه ریزی قبلی انجام شده است.! هرچه بیشتر از مهری می شنیدم بیشتر می شکستم! حرف ها این و آن دائما در ذهنم تکرار می شد. اما بازهم تنها چیزی که به ذهنم می رسید سیمای ظاهری صورتم بود. دائما با خودم می گفتم یعنی صورت من اینقدر زشت و بدترکیبه که دکتر از مهری برای نابود کردن من کمک گرفته! با جملاتی که از مهری شنیده بودم خودم را جز یک آدم مفلوک و بدبخت نمی دیدم. از خودم بدم آمده بود. از زندگی ام بیزار شده بودم. انگار تمام دنیا برروی سرم خراب شده بود. دائما تصویر ضرب انگشتان دو دست دکتر بر روی میزش هنگام ورود مینا و پدرش به داخل اتاق در ذهنم تکرار می شد. این گفته دکتر که چرا مادرش نیومده مانند که یک نوار ضبط شده در گوشم پخش می شد. حضور شهاب در اتاق عکاسی, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها