بخش چهارم - سفرنامه روهان در آبادی رضا تارزن

ساخت وبلاگ

<a href='http://shereno.niloblog.com/p/562'>بخش</a> چهارم - سفرنامه روهان در آبادی رضا تارزن
بخش 4

. . . شبی ز شب ها مردم آبادی که گندمزار و مزارع جو اشان بخشکیدندی وزمین چاک چاک ، اهل آبادی مجتمع بگردیدندی و سوی کلبه رضا تارزن روان تا زآبادی بیرونش کنندی ، کلبه رضا تارزن روشن و تاریک بودی وصدای تار همی زان خارج و در فضا بپیچیدی و زیر نور مهتاب روشن رضا تارزن پیدا .
ناسزا ها بودی که شروع شدندی ومردم همهمه بکردندی و رضا تارزن از جای برخواستی مردمان مجتمع به کلبه محقرش هجوم و هر آنچه داشتی به تاراج وهیچ از چوب و بوریا اش نماندی و بسی به سرش کوفتندی و تارش دریدندی وسقف کلبه به یغما و همی ویران شدی ورضا تار زن از محلکه بگریختی وزیر دست وپای مردم آبادی همی لگد مال که زترس به گوشه ای بخزیدی وپنهان زچشم مردم تا بدستشان تکه تکه وکشته نشوی وهیچ اثری ز کلبه رضا تارزن باقی نماندی ومردم از پی کارشان و نفسی کشیدندی که کفر ز آبادی ما برفتی ورضا تار زن هم دیگر کشته شدی یا فرار نمودی و سر به بیابان باید زدی و بعد باران رحمتش نزول آمدی و سراسر بباریدی و آبادی بهشت برین و نفسی مردم بکشیدند .
گپ مردم آبادی در راه که سوی خانه خویش برفتندی این بودی و شب به نیمه نرسیده بود و من بدیدمش که رضا تارزن اندر تنه درختی خشک و تنومند خویش پنهان بنمودی تاخلوت شدی و بیرون آمدی وسیم تارش زهم دریده وکتکی مفصل بخوردی جای شام والبسه زتن مانده پاره و بسی تکیده و خسته و در مانده ، مردم شاد و مسرور که رضا تار زن کلکش از آبادی کنده بُدی ودر خانه ها آن شب صحبت همین بودی ، حال که رضا تار زن به حال گریه و سر و تنش زخمی بُدی .

این چوبِ خشک و سیم و زخمه
دلِ خون اندر میان زده خیمه

به هر زخمه جان می رود بالا
چه باک تنِ آلوده سوزد به هیمه

ادامه دارد

شعر نو...
ما را در سایت شعر نو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان بازدید : 288 تاريخ : پنجشنبه 21 مرداد 1395 ساعت: 13:59