بخش چهارم - اندر حکایت شکارچی خوش خیال و پر طاوس

ساخت وبلاگ

بخش چهارم - اندر حکایت شکارچی خوش خیال و پر طاوس ادامه بخش سیُم- . . .4 -وگلاویز یگردیدندی ، شکار چی همی خواستی که عطسه زننده را قربانی نمودی وخود بسلامت بازگشتی وهمی خواستی آتش گشودندی که مرد غریبه جستی و غیب بگردیدی ازترس ، عیال مرد را بگفت : اندکی نشستن نمودی ، آب خوردی تا زمان بگذشتی و شومی عطسه کننده در گذشتی و بلا بجان خود بیفتادی آنگاه عزم ِ شکار نمای،مرد که رنگ رخساره چو میت بشدی از سرنوشت بد همی بغایت بترسیدی که امشب شام گرگان وسگان باید شدی ، چندخواستی از شکار آهوان وبزُان وکبَکَان سرباز زدی که کودکان بدامانش گرفتندی که یکی آهو آن قرقاول خواستی وپر طاوس و شکارچی تصمیم بگرفتی فریادی بلند کشیدندی که عزم شکار نمودندی ورفتن باید که باز بگفتی الوداع ، الوداع از منزل دور بگشتی وبه پشت چشمی ننودی که مباد پشیمان گردی اندک اندک درسیاهی غروب محو بگردیدی فقط سایه ای ازدور نمایان بُدی تا ناپدید بشدندی و .
شکاری که آغازش باهراس افتد
همان به کان شکار به دندان سگ افتد
چنان خود رهین منتِ اندر تفنگ باشی
به چوب دستی قناعت کز درخت خشکی بیفتد
شکارچی ازدروازه آبادی بگذشتندی سوی بیابان ره نمودی با دو دلی یکی برگشتن نمودی که شکار او را چه کار مباد جان شیرین خوراک سگان نمودی بادست خویش قربان شوی برای عیال که دعوا داشتی وفحش وناسزا ونفرین همی دادی که جای گوشت شکار کوفت و زهر مار خوردندی چرا جان فدا نمودندی به خانه بهِ بوَد برگشتن جای شکار که عاقبت برخویش غالب و . . که جهت راه فراموش نمودی دربیان و خورشید هم نبودی وهوا تاریک وراهی مال رو را اوستاد راهروی بنمودی همچنان رفتی که برفتی آنجا که چون شب گشتی پرندگان و چرندگان و خزندگان آزاد بگشتی ورها و او ماشه کشیدندی و یکی یکی آهوان و بُزان به خاک و خون کشیدندی بردوش و طعام وبسی لذت بردی ازخوراک شکار و اندرونی نیز خرسند بگردیدی درهمین خیال که پای خسته بگردیدی ونفس سنگین شدی به سنگی ببیفنادی واستراحت وآبی بنوشیدی و باز دراندیشه که باچند شکار چنان برگشتن نمودی که در بار سلطان جایگاهش بُدی و میر ِ شکاری بدو سپارند وسلطان را پیوسته در شکار یاری وهمراهی نمودندی و یکم تیرانداز باید بُدی که بایک نشان چند آهو وخرس وبُز و کَل و جانوران دیگر برزمین گرم همی کوفتندی وسلطان تشویق بفرمودی ونشان شکار بِدو بدانددی وسلطان تا او نباشندی تیر ی هرگز رها ننمود ی و اوستاد سلطان زادگان و درباران در شکار بگردیدی . . .
خیال خام و آنم در بیان و شکار ؟
رسم شکار بانی نباشد ای میرِ شکار!
کَل و بُز و آهو تو راپیشکش کبکی بزن
اگر جان توانی بردن زین مثالِ آشگار
پایان بخش چهارم
ادامه دارد

شعر نو...
ما را در سایت شعر نو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان بازدید : 273 تاريخ : شنبه 18 ارديبهشت 1395 ساعت: 4:41