خدایا آخرش آدم می شود انسان هرگزوهرگزاونمی شود بدینسان آدم شدن هست درتوان انسان که انسان بتواند شود درهرزمان اگررفتاروکردارانسانی رافهمید هرچه خواهد میکند دردم وآن گاه درما اگرازشیطنتشاعر:صمد محسنی, ...ادامه مطلب
...و همین که خدا از تنهایی اش ترسید آدمی را خلق کرد تاشک هایش را بشکند! حالا تکه تکه های تنهایی ام را برمی دارم و به لباس هایم می چسبانم تا در خیابانی نابلد گام بردارم با پوکه های آهی پی درشاعر:رامین یوسفی, ...ادامه مطلب
یکی با داس میکشد و یکی دیگر تکه تکه می کند ما از نسل همین پدرانیم اگر جسممان را تکه تکه نکردند ولی همواره روحمان را دریدند هیچگاه بوسه پدر بر صورتمان حس نشد چون پدرانشان اقتدار را فریاد وشاعر:محمد حسن شهلائي, ...ادامه مطلب
رفته رفته بدتر از بد میشویم رفته رفته شرّ و مرتد میشویم کردهایم از خطّ قرمزها عبور دیگر از مرز جنون رد میشویم خوب بودن کار هر انسان نیست بی حدود پستیم و بی حد میشویم قامت آلودگیشاعر:یزدان ماماهانی, ...ادامه مطلب
تنها انسان گریان نیست من دیده ام پ, ...ادامه مطلب
انسان کوته قدم مباش زیر ستارگان تا در پگاه بدرود هنگام رفتن از خویش یک آسمان ستاره تو باشی , ...ادامه مطلب
در سفر زاده شدم در کوچ طایفه ی خزان , ...ادامه مطلب
اینجا نشسته ام میان بی راهه ها کو راهی که من را به تو برساند در میان کثیر انسان ها غریبه ام و تنها تو را می خوانم تویی که شبیه هیچ کس نیستی ارزویی که از امواج دریا خروش می گیرد اندوهی که درشاعر:امیرعلی علیزاده ( الف سکوت ), ...ادامه مطلب
ارسال نظر '); } var patte_mail = /[a-zA-Z0-9._-]+@[a-zA-Z0-9.-]+.[a-zA-Z]{2,4}/; if (patte_mail.test($('#'+CF+' #note').val())) { $('msgd234723').html(' متن نظر شما حاوی آدرس ایمیل می باشد امک, ...ادامه مطلب
ارسال نظر '); } var patte_mail = /[a-zA-Z0-9._-]+@[a-zA-Z0-9.-]+.[a-zA-Z]{2,4}/; if (patte_mail.test($('#'+CF+' #note').val())) { $('msgd234580').html(' متن نظر شما حاوی آدرس ایمیل می باشد امک, ...ادامه مطلب
ارسال نظر '); } var patte_mail = /[a-zA-Z0-9._-]+@[a-zA-Z0-9.-]+.[a-zA-Z]{2,4}/; if (patte_mail.test($('#'+CF+' #note').val())) { $('msgd233331').html(' متن نظر شما حاوی آدرس ایمیل می باشد امکان ارسال این نظر وجود ندارد لطفا نسبت به حذف ایمیل اقدام نمائید لازم به ذکر است ارسال شماره تلفن همراه در بخش نظرها خلاف قوانین سایت است'); } if($('#'+CF+' #note')[0].scrollHeight>80 && $('#'+CF+' #note')[0].scrollHeight=3 && $('#'+CF)[0].cpass.value.length>4)){$('#CF33331')[0].cmod.value=1;}else{$('#CF33331')[0].cmod.value=0;} if(($('#'+CF)[0].cuser.value.length 6){alert_msg('لطفا درقسمت دریافت کد ، کد داخل عکس را وارد نمائید.');retu false;}else{ if($('#'+CF)[0].note.value.length > 2000){ alert_msg('نظر شما طولانی تر از حد مجاز است !!');retu false; }else{ $('#'+CF.toString().replace('CF','SendArea'))[0].style.position='static'; $('#'+CF)[0].subm.focus(); el=document.getElementById(CF); for (var lx=0, ly=0;el != null;lx += el.offsetLeft, ly += el.offsetTop, el = el.offsetParent); window.scroll(0,ly-100); $('#'+CF)[0].subm.disabled=true; $('#msgd233331').html(GetLoading()); $.post( "./acomment.php", $("#"+CF).serialize()+'&AJAXED=1',function(data){$('#msgd233331').html(data);}); ret, ...ادامه مطلب
مراد از پشت کوه به شهر آمده بود ، اما دلش مثل دشت ، وسیع و مهربان بود .همان روز اول که در شهر کاری پیدا کرد ، با دو مرد دیگر دوست شد ...مراد ، هر دو دوستش را خیلی دوست داشت ...سالها گذشت و این سه دوست ، با هم خوش و خرم بودند ...تا اینکه یک روز ، دوست اول مراد ، با دوست دوم ، قهر کرد ...مراد خیلی تلاش کرد آنها را آشتی دهد اما نشد که نشد ...با این وجود اما ، مراد ، هر دو دوستش را دوست داشت ...یک شب دوست اول به سراغ مراد آمد و به او گفت که اگر می خواهد با او دوست باشد ، باید با دوست دوم ، دوست نباشد ...چون دوست دوم ، حالا دشمن او بود ...مراد قبول نکرد و گفت که او هر دو دوست را ، د,داستان یک شهر,داستان یک زن,داستان یک روح,داستان یاجوج و ماجوج,داستان یک شهر احمد محمود,داستان یک پرچم,داستان یک انسان واقعی,داستان یک روح pdf,داستان یک عشق واقعی,داستان یاد خدا ...ادامه مطلب
انگار حرف کم آورده بودیم وقتی دچار معصیت مترسکها شدیم انگار حرف کم آورده بودیم وقتی میخواستیم پلههای مفاهیم اجتماعی را دو تا یکی کنیم تا از هم چهره بسازیم و چقدر برای بورژواز شدن سعی کرده بودیم، اما در انتهای این دوستیهای کاذب له شده بودیم و در آینه با قیافههای فنا شدهامان گریستیم و از شکاف یک دیوار به روشنایی تحلیل رفته نگاه کردیم.سرم باد کرده از این همه تخیلات از این همه توهمات. ما نمیخواهیم توانایی همدیگر را باور کنیم و با پچ پچ هایمان جنگهای خشونت زا به راه میاندازیم و خالق گره کور زندگی میشویم و تا کسی بزرگ میشود به فکر کوچک کردنش میافتیم و به فکر ایدئولوژیهای مکرر و حسادت با ما بزرگ میشود و همراهمان تا پرستشگاه میآید اما چقدر برای صادق بودمان دروغ میسازیم. چاره چیست ما انسانیم و برای قانون بقاء کلی معادله ساختهایم و بخشنامههای تشریفاتی برای جامعه مینویسیم اما به هم گلوله تعارف میکنیم و با اختلال در عقیدههای هم هرج و مرج راه میاندازیم ما تا چیزی را به نفعمان نباشد قبول نداریم. سَرم بادکرده از حرفهای مکرر این فیلسوفان که با نگاهی ترس خورده ما بعدالطبیعه را تقسیم میکنند تردید با من بزرگ شده و راه میرود و زندگی متشکل از تکالیف اجباری و دو دو تا چهار تا شده چاره چیست ما انسانیم و برای محکوم کردن هم کمیسیون تشکیل میدهیم و برای حفظ بقاء کنوانسیون مینویسیم و ناعادلانه تفکر هم را به باد تمسخر میگیریم و این جزء عادات اجتماعی ماست و تو چقدر سعی میکنی آن گونه که باید باشی خودت را سازی اما همه سعی میکنند تو را بسازند تا شکل احمقانهای به تو بدهند و تا میخواهی دهان باز کنی باز حرف مرز به وسط میآید مرزی که از تو یک رباطیک میسازد آنگاه شبیه تولیدات بشری تاریخ مصرف دار میشوی!چرا کسی صدایم نزده بود وقتی در انتحار ناشیانهای خودم را روی پلههای فلسفه به درک واصل کردم وگناه چه لذتی داشت برایت وقتی به شکوه رفراندم های دگماتیسمیات میاندیشی.آه نبوغم! نبوغم تنها یک مشت حرف بود که همهاشان را ورداشتهام لای دفترچههای خاطراتم!و گناه چه لذتی داشت وقتی در صف تئوریسینهای ابله هورا کشیدیم!اما چاره چیست ما انسانیم! Let's block ads! بخوانید, ...ادامه مطلب
بعضی باران ها اسیدی شان هم دلچسب است در روزگاری که مزرعه خواب گندم می بیند ... و دود چشم ها را بسته تا ... ابدیت ها لای گرافیت های نرم رقم بخورد و الماس های اعماق سر بخورند و بیایند دم دست !سلام ...این نامه ی جدید من برای توست ، برای انسان !خیلی وقت ها چشم هایم را می بندم و تصورم را آزاد می گذارم تا پر بکشد و برود ... برود به دور دست ها ، به جنگلهای بارانی ، به حاشیه های ظفار ، به دامنه های سهند ، به آبشارهای بلند ، به جنگل ابر ، به شبهای کویر ... به خانه ای که تاریک است و شبهای روشن ...می دانی این را دوست دارم که تصورم را آزاد بگذارم ...بعضی شبها با فرشاد گپ می زنم ، در مورد همه چیز ، هیچ چیز ... ابزورد کارهای فلانی تا فلانی ، ایده های خنده داری که یکی قبل از من و او انجامشان داده ، یا اصلا چرا من باید تا شصت سالگی ام زنده بمانم ! اینها بحث های لذت بخش من و فرشاد است .گفتمان انسان برای انسان داریم هر شب !و نتایج خوبی می گیریم از این گفتمان ها !می دانی ، دلم نمی خواهد از تو ، توی ِ خودم دور شوم . این حالم را بد می کند و مجبور می شوم خون تاریخ را بریزم . خون ِ زمان را و خون ِ ریستن را ! تو این را دوست نداری ... من نیز .باران شریفی می بارد ، گاهی از لاک تنهایی ام بیرون می خزم ... و خیسی را در آغوش می کشم . سر تمرین تئاتر بودیم و صدای باران بی تابم کرده بود ، دلم می خواست تا خود ِ باران پرواز کنم ... تا لحظه ی خیسی ِ بی مرز ، تا جایی که انسان ِ برهنه باران را می فهمید ... تا زنده بماند ... تا نفس بکشد و ریه هایش را پر از فهمیدن ِ خیسی کند ... من برای باران با تویی دلتنگم .حاشیه ی صوفی چای ... خیسی بی مرز ... من و آفتاب ِ یخ زده ی دستان ِ تو ، این آرزوی همیشگی من است . دلم برای دلهره تنگ شده است ، برای دلهره ی هستی ِ کاف ...سال 95 است . سال درخشش من ... روی ِ سن ِ زندگی . برای آینده برنامه می ریزم و اگر درخشیدن یعنی شهرت های ریاکارانه خاموشی را بیشتر می پسندم . درخشش برای من یعنی انسان تر شدن ، یعنی رودی که به شوق سقوط ... مسیر آبشار را طی می کند و تازه آنجاست که سقوط می کند تا بالاتر برود . قصه ی درخت پر بار را شاید ... تکرار ...زمین خسته است ... خسته از باروری ، او دارد به نوع جدیدی از جاودانگی فکر می کند ... نوعی که رخوت درش نفوذ نکند . نوعی که شهامت را در رگ موجودا, ...ادامه مطلب
رازی است بین تو ، من و کائنات ... رازی شگرف و با نمک !گاهی آنقدر که باید نمی توانم خویشتن دار باشم و راز مگو را بر ملا نسازم . می دانی این رسم آدمهاست ... رسم اهلی ترین وحشی کائنات .سلام ...حالم خوب است ... از انتهای اسفند برایت می نویسم . از روزی که می توانم تو را با صدای بلند عربده بکشم از انتهای سالی که نکوست ... و نکو بودنش از بهار حضور روشن توست بی گمان !گاهی می توانم بروم و دور از تمام شعرهایم با صدای بلند بخندم و از یاد ببرم که آیلان در سواحل کدام خلیج چشمانش را بسته و غرق در آرامشی متین دنیایی را تکان داده بود . یا اصلا از یاد ببرم که کدام موشک لعنتی ، کدام شبآرامی کدام کوبانی را بر هم زده است ... می دانی ... گاهی می توانم به دور از تمام اعتراض هایم به هستی ، با صدای بلند قهقهه ی مستانه ای سر دهم و صورتی ِ پیزوری ِ خطاب شوم ... اصلا بروم به درک ...دلم فرانسه ی جنگ جهانی دوم را می خواهد ، فرانسه ی آرامی که رومن رولان در خواب دیده بود . تسلیم شوم تا انسان های بی گناه دیگری را به کشتن ندهم . خب ... این " چه غریب کهکشانی ... که ما در آن فقط چرخ می خوریم ! " را باید روی سن ببرم . فرشاد می داند و تو ... چرخیدن ها را می خواهم با جیغ های موسیقی راک تلفیق کنم و بگذارم زنی قهرمان قصه ام باشد که می تواند دنیای مرد ِ قصه ام را از نو بسازد و ببازد تا " ما " ببریم .منتظر پستچی ام هنوز ...باری ...شعرهای ته سال را دوست دارم . شعری در آستانه ی به دنیا آمدن است و من بدجور شعری را که حامله ام ... درد می کشم . دردی از آستانه ها ، دردی شریف از حس مادرانه ی من به فرزندی درست و قدرتمند حسی ... نه کور که حس زایش شعر !رفیقی به من گفت " تنها بارور ، باردار می شکند " و من فکر می کنم او راست می گوید . و من وقتی باردار می شکنم ... یعنی حتما بارور بوده ام ! می فهمی این باردار ِ بارور را ؟! اصلا بگذار انتهای اسفند را اینگونه رقم بزنم ... تو در من اتفاق می افتی ... و من در رویشی نو ... کائنات را باز تعریف می کنم . غم انگیز ترین لحظه ی زندگی من ... زادروز من است ... شاید تو هم مثل منی ... شاید ... یقین دارم ... تو ؛ منی !کتابهایم را بغل می کنم ... بوی تو را می دهند . بوی شبهای روشن ِ یوفسکی ِ مست را و بوی ِ کاهگل ِ شعرهای پناهی را ...- فیوز پرید ، اما ذخیره کرده بودم اش ، هوش آرشیو ساختن -, ...ادامه مطلب