انگار حرف کم آورده بودیم وقتی دچار معصیت مترسکها شدیم انگار حرف کم آورده بودیم وقتی میخواستیم پلههای مفاهیم اجتماعی را دو تا یکی کنیم تا از هم چهره بسازیم و چقدر برای بورژواز شدن سعی کرده بودیم، اما در انتهای این دوستیهای کاذب له شده بودیم و در آینه با قیافههای فنا شدهامان گریستیم و از شکاف یک دیوار به روشنایی تحلیل رفته نگاه کردیم.
سرم باد کرده از این همه تخیلات از این همه توهمات. ما نمیخواهیم توانایی همدیگر را باور کنیم و با پچ پچ هایمان جنگهای خشونت زا به راه میاندازیم و خالق گره کور زندگی میشویم و تا کسی بزرگ میشود به فکر کوچک کردنش میافتیم و به فکر ایدئولوژیهای مکرر و حسادت با ما بزرگ میشود و همراهمان تا پرستشگاه میآید اما چقدر برای صادق بودمان دروغ میسازیم. چاره چیست ما انسانیم و برای قانون بقاء کلی معادله ساختهایم و بخشنامههای تشریفاتی برای جامعه مینویسیم اما به هم گلوله تعارف میکنیم و با اختلال در عقیدههای هم هرج و مرج راه میاندازیم ما تا چیزی را به نفعمان نباشد قبول نداریم. سَرم بادکرده از حرفهای مکرر این فیلسوفان که با نگاهی ترس خورده ما بعدالطبیعه را تقسیم میکنند تردید با من بزرگ شده و راه میرود و زندگی متشکل از تکالیف اجباری و دو دو تا چهار تا شده چاره چیست ما انسانیم و برای محکوم کردن هم کمیسیون تشکیل میدهیم و برای حفظ بقاء کنوانسیون مینویسیم و ناعادلانه تفکر هم را به باد تمسخر میگیریم و این جزء عادات اجتماعی ماست و تو چقدر سعی میکنی آن گونه که باید باشی خودت را سازی اما همه سعی میکنند تو را بسازند تا شکل احمقانهای به تو بدهند و تا میخواهی دهان باز کنی باز حرف مرز به وسط میآید مرزی که از تو یک رباطیک میسازد آنگاه شبیه تولیدات بشری تاریخ مصرف دار میشوی!
چرا کسی صدایم نزده بود وقتی در انتحار ناشیانهای خودم را روی پلههای فلسفه به درک واصل کردم وگناه چه لذتی داشت برایت وقتی به شکوه رفراندم های دگماتیسمیات میاندیشی.
آه نبوغم! نبوغم تنها یک مشت حرف بود که همهاشان را ورداشتهام لای دفترچههای خاطراتم!
و گناه چه لذتی داشت وقتی در صف تئوریسینهای ابله هورا کشیدیم!
اما چاره چیست ما انسانیم!
برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان بازدید : 213