((برای خرید تصحیح جدید مقالات شمس تبریزی اینجا را کلیک کنید.)). حقیقت رابطۀ شمس و مولانا را در این کتاب پیدا کنید. برجسته ترین شخصیت ها، همواره از دلِ پُرآشوب ترین دوران ها بیرون آمده اند. مولانا جَلالُ الدین مُحمَّد نیز زادۀ روزگاری بُحران زده بود. سَدۀ هفتم هجری، خونبارترین سَده در تاریخ سرزمین هایِ اسلامی است. جنگ های صلیبی، که از واپسین سال هایِ سَدۀ پنجم آغاز شده بود، تا پایانِ سدۀ هفتم همچنان ادامه داشت، و در همین دوران بود که مُغول ها تاخت و تازِ سیل آسایِ خود را آغاز کردند. اِبْنِ اَثیر، تاریخ نگارِنامدارِ درگذشته به سالِ ۶۳۰ قَمَری، که تنها نخستین پرده از فجایع مُغول را شاهد بود، به هنگام نوشتنِ تاریخِ این دوره، با قَلَمی گریانْ آرزو کرده است که ای کاش از مادر نَزاده بود. و جُوینی از زبانِ شاهدانِ عینی، این گزارشِ بسیار کوتاه و گویا و سخت تکان دهنده را باز گفته است: «آمدند و کَندند و سوختند و کُشتند و بُردند و رفتند». امّا آتشِ غارت و ویرانگری و کُشتار، پیش از هجومِ مغول در ایران شُعله ور شده بود. از حدودِ ۵۸۰ قَمری به بعد، خوارزمیان و غوریان و حتّی برخی از ایرانیان، طَبل تُرکتازی و قَتل و خرابی را به صدا درآورده بودند. در حقیقت، همان گونه که خودِ مولانا گفته است، سِتمگریِ خوارزمشاهیان و کُشتارِ بازرگانانِ مُغولی، راه را برایِ حملۀ چنگیز به ایران هموار ساخت. بدین سان، لشکرِ مُغول، همچون تازیانۀ عذاب الهی بر سَرِ هَمگان فرود آمد. کانال تلگرام شمس و مولانا، بزرگترین کانال دوستداران شمس تبریزی و مولانا به همراه شرح سخنان شمس و اشعار مولانا. برای ورود اینجا را کلیک کنید: متن کامل زندگی نامه مولانا را در لینک زیر مطالعه کنید: شرح حال مولانا , ...ادامه مطلب
برای خرید تصحیح جدید مقالات شمس تبریزی اینجا را کلیک کنید. , ...ادامه مطلب
((برای خرید تصحیح جدید مقالات شمس تبریزی اینجا را کلیک کنید.)). حقیقت رابطۀ شمس و مولانا را در این کتاب پیدا کنید. طلوع شمس در قونیه، زندگی با تمام نیروی سرشار سازنده خود در گذر عادات و مألوفات هر روزینه خویش آرام میگذشت و مثل رودخانهیی که در بستری هموار جاری است بیهیجان و بیخروش راه میسپرد. کشمکش درونی مولانا هم در استمرار سنگین و ملال انگیز این زندگی هر روزینه محو میگشت. از اعماق درون مولانا صدای شاعری هیجان زده بر ضد فریاد مفتی و مدرسی موقر و سنگین برمیخاست و او در غوغای دل مشغولیهای روزانه گوش خود را بر آن بسته بود. با تسلیم به مألوفات دریچۀ دل را بر روی واردات مرموز روحانی مسدود کرده بود و گذاشته بود قیل و قال مدرسه بر حیات درونی او حاکم بماند و او را به رغم کشمکشهای وجدانی در چنگال سرد علم و درس و کتاب نگه دارد. نه سروری روحانی خاطرش را میشکفت، نه سرودی از جان برخاسته بر لبش میگذشت. نه دردی داشت نه عشقی، و با آنکه گه گاه مثل فقیهان دیگر در شعر و شاعری هم تفنن یا طبع آزمایی میکرد وجودش از شعلهیی که آن شعرها را به طوفان آتش تبدیل کند خالی بود. مدرسه او را طلسم کرده بود و در حصار نفوذناپذیر آرزوهای مسکین رؤسای عوام به سختی در بند افکنده بود. وجودش مثل سایر رؤسای عوام معجون درهم جوشیدهیی از تمناهای به سختی مهار شده و رویاهای به دشواری در بند کشیده بود اما برخلاف بسیاری از همگنان تقوایی و کاری داشت که حتی در موقع قدرت، میتوانست طوفان این تمناها را در آرامشی روحانی فرو پوشاند و خلق را از طهارت و نزاهت واقعی خود مطمئن دارد. اما یک روز سرانجام این طلسم که مدرسه و لباس فقیهانه گرد وی به وجود آورده بود شکست و حیات درونی وی در دنبال یک دگرگونی ناگهانی از اتنگنای حفر, ...ادامه مطلب
(۱)- بغض میشه، کلمه میشه اما گره میخوره توی گلو!+ چی؟!- فکر میشه، بیخوابی میشه اما سر میخوره از قلم و نمیریزه روی کاغذ!+ چی؟!- هر شعری که در کلمه جا نمیشه اما نگاه حریفش هست، هر حرفی که معیار نویسی و کتابی نمیشه ولی بیان عامه پسندش، ادیبانهترین شکل زیبا نویسی هست!+ حالت خوبه؟- نه! از کجا فهمیدی؟!.(۲)- کتابها آدم رو عوض میکنند!+ اینقدرام که میگی قادر به اثر گذاری نیستنها!- شاید اثر دونه دونهاشون به چشم نیاد، ولی وقتی در یک بازه زمانی کوتاه، تعداد زیادی کتاب میخوونی، انگار که وسط راه یه رشته تحصیلی جدید افتاده باشی!+ اما کتابهای غیر درسی برای سرگرمیه، وقت پر کن هست، حواست رو از روزمرگی پرت میکنند، آخرش مثل درسای دانشگاهی نمیشه!- زمان رو میبازی اگر کتاب غیر درسی رو فقط به قصد تفریح بخوونی یا کتابی رو انتخاب کنی که فقط بخوای ازش لذت ببری!+ چرا؟!- چون فرصت تغییر کردن و تجربهی زندگی از نوع دیگه رو از خودت میگیری!.(۳)- نظرت راجع به جبر و اختیار میونهی زندگی آدما چیه؟!- بیشتر به افزودنیهاش فکر میکنم، هر چیزی که دایرهی جبر یا اختیار رو بازتر یا بستهتر میکنه!- نرو به حاشیه! دیدگاه کلیت رو بگو، بیخود قصه رو نپیچون، اگه بهش فکر نکردی مجبور نیستی الان جواب بدی!- خب تو بگو، چطور میتوونم به جبر و اختیار در میونهی زندگی آدما نگاه کنم و بعد جزئی و ریز به ریز نگاهش نکنم؟!- ساده است، نظر کلیت رو بگو، توضیحش نده، یک تعریف خلاصه براش بگو!- بلد نیستم به جبر و اختیار، خارج از سلطهی جبر و اختیار قراردادهای نوشته و نانوشتهی خانوادگی، عرفی و اجتماعی نگاه کنم!- یعنی چی؟!- مثلا تجسمم از جبر و اختیار در جهان اطرافم به جنسیت گره میخوره!- ربطی نداره، همه چی به نگرش خودت به زند, ...ادامه مطلب
(۱)- خدا اون روز رو نیاره که آدم تو تنهایی خودش، تنها بشه!+ انیشتین جمله قشنگی داره، میگه زندگیت رو به هدف گره بزن، نه آدما تا احساس خوشبختی کنی!- ولی بیعشق، دنبال بزرگترین هدفهای دنیا هم که بری از درون تهی شدهای!+ خیلی دنیا رو دخترونه نگاه میکنی، باید فارغ از جنسیت، قوی باشی، تو رو باید ببرم پیش دوستم، تا حرفاش رو بشنوی، یه بار بهم میگفت: بخاطر اینکه سالیان پیاپی در هزارههای پیشین زنان غار نشین بودن و مردان برای تهیه غذا شکار میکردن، توانایی فیزیکی زنان تحت تأثیر تغییرات محیطی و عادات زندگی کم شده، وگرنه هر دو در ابتدا به یک شکل توانمند بودن! فکرش رو بکن، دیوانه کننده است!- عشق مرد و زن نمیشناسه، ظرف وجود آدم که خالی از عشق باشه، انگار همیشه گم کرده داره، انگار همیشه یه چیزی کم داره، هیچ جا قرار نمیگیره!+ آدم با عشقم قرار نمیگیره، به هر چی میرسه دلش میخواد برسه به مرحله بعد!- اما به عشق نمیشه رسید، میشه باهاش همسفر شد! بعضی آدمها در عشق خوش شانسترن، شبیه گردشگرا هستند که با یه کوله پشتی برای سفر، به راحتی از هر خاک و دلبستگی که دارند دل میکنند تا به شوق سرزمینهای جدید قدم بردارند، عمر عشق برای بعضی آدمها اما کوتاهتر هست، این معناش رسیدن نیست! همراهی کوتاه مدت و بلند مدته!+ یعنی میخوای بگی در عشق رسیدن نیست؟- در عشق، آدما مثل خطوط موازیاند، اگر شانس بیارن و در یک صفحه قرار بگیرند، همسفر میشن و اگر در یک صفحه نباشند هیچ ارتباطی با هم پیدا نمیکنند!+ پس خطوط متقاطع چی؟! - در عشق، تقاطعی نمیتوونه وجود داشته باشه! گذرگاه نیست، بحث ماندگاریه، قرار نیست آدما فقط یه لحظه به تقاطع هم برسند و بعد دور بشن، قرار بر همراهیه و همراه نداشتن میتوونه شامل زندگی بیولو, ...ادامه مطلب
جایگاه بلند اشتیاق رخ ناز تو پر و بال من است کوچه رهگذرت کعبه آمال من است ای بنازم به تو و آن همه زیبایی و مهر سایه سار نظرت شوکت اقبال من است سرنوشتی که قضا روزی ما کرده ببین من بدنبال تو وشاعر:علی معصومی, ...ادامه مطلب
تنها در اسارت تن ها و هجوم خیل خیالات مبهم که می بندد سری را که درد می کند و احساسی که دل سنگ دارد و دزدیده نگاهی که قیچی می کند فصل خزانم را من و کودکی که می خورد شیر خام مادر را از پستانشاعر:مهدی شریفی, ...ادامه مطلب
یاد دارم داد یاری این سروش نیمه شب رازی مرا گفتا به گوش کز جهان و هر چه باشد در میان نیست خوش تر جز دکان می فروش گفتمش دانم که قولی بر حق است لیک پنهان بایدی گفت و خموش زان که این نو کیسگان بهرشاعر:آرمین نوری ارومو, ...ادامه مطلب
آمد نسیم نوبهارغنچه دامن بگشاد آمد چمن به رقص عندالیب فریاد چه رنگ ورویی یافت بستر چمن ازباد بهاری که اورا به رخسار افتاد چه مفرح شده بود انفاس هوا هم که بود همه ازقدوم این بهاریشاعر:صمد محسنی, ...ادامه مطلب
این بار از رقص چلچلهای روایت میکنم که همخواب ستارگان شد در عمق یک رویا تن میشست و چه سبکبال آسمان را فریاد میزد! من آنجا ایستاده بودم! ردپای تو را در روزنهای که در نگاهتشاعر:فؤاد ال ناصری, ...ادامه مطلب
با خداحافظی ات قلب مرا آزاد کن بشکن طلسم بغض ها،فارغ از غمباد کن آنقدْر که دادِ فاصله دربیاید دور شو خاطراتم را بسوزان یا رها در باد کن سنگینیِ عشقت بر دوش پیداست ببین یک نظر بر شانه هایشاعر:ایمان جلیلی, ...ادامه مطلب
تو به من خیلی مهربانی داری حتی بیشتر از سهمی که از من و دیگر نامهربانان ربودهای به راستی بگو که این همه مهربانی را از کجاشاعر:انامک (علیرضا غفاری حافظ), ...ادامه مطلب
بتاب ای ماه زمین تاریک و ظلمانی است درین تاریکی و ظلمت شبح های ستم پیدا گلو در چنگ بیداد است نفس را ره به بیرون نیست بتاب ای ماه که محتاجم به نور تو زمین زیبا شود آنگه که دریابد حضورشاعر:جواد فرجی, ...ادامه مطلب
رنگ باد مزهٔ آب با نفس سبز بهار بیداری خواب زمین جنبش ساز جوانه - نم نمک در مشت دانه نیمه شبها رقص مهتاب - روی آب خوشه های از ستاره سرّ نسیمی سحری خندهٔ بام طلوع هِل هِل حمام آفتاب آب تنیشاعر:قوچعلی شیری , ...ادامه مطلب
باز به خاموشی پناه بردم به سیاهی به سکوت دلم که می گیرد این تنها هنری ست که در من شکوفا می شود و به خلاقیت بغض های خفه کننده ی مسموم در پس ناگفته های بغض آلوده ام به قطره های یاسشاعر:مریم جلالوند, ...ادامه مطلب