درد دل با مادرم

ساخت وبلاگ

درد دل با مادرم سنگفرش محله مان را قدم ميزنم
شانه به شانه مادرم
ميخندم،آرام و تلخ
مادرم ميگويد:
خاطراتت را هم كه آورده اي
چشم من روشن!
زير لب ميگويم:
چشمت روشن مادرم اما نه به خاطرات من
من و خاطراتم
چشمانت را باراني ميكنيم، نه روشن!
***
خاطراتم را برميدارم و كوچ ميكنم
از شهر و سنگفرش هاي خاكستري
اينجا ميكشد مرا
بگذار بروم مادر
بگذار راهي شوم تا راهي پيدا كنم براي زندگي اينجا هوايش خيلي آلوده هست...
هوايي كه در آن عاشقان زود هوايي ميشوند،
قانون عشق را ميشكنند و
دست در دست فاحشه ها ميگذارند
اينجا ليليْ بودن كافي نيست!
بايد عكسهايت دست به دست بچرخد
تا عِشقَت باور شود
بايد همه جا باشي تا بدانند روشن فكري
يا شايد هم بايد با همه باشي تا ثابت كني هستي...
حالا ميشود بروم؟
بگو خانه ام را آماده كنند
بي تابي نكن مادر
ميدانم سفر خوبي خواهم داشت
بگو روي من خاك نپاشند
ديگر پير شدن بس است
ميخواهم جوان و آراسته بروم نزد خدا.
94/11/6

- - , .

شعر نو...
ما را در سایت شعر نو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان بازدید : 275 تاريخ : دوشنبه 19 بهمن 1394 ساعت: 23:05