در همین یکی دو روز، ده ها شعر خواندم.بار دیگر بگویم: شعر
برای نمونه دو سه شعر مثال بزنم.
و . . . خود می دانید چه می خواهم بگویم که نمی گویم.
.
تا آمدى به شهر كبوتر زياد شد
ليلا فقط تو بودى و دلبر زياد شد
با چادرِ نماز كه از كوچه رد شدى
تسبيح و مُهر و رونقِ منبر زياد شد
بادى وزيد و شالِ تو افتاد و سوژه شد
از فرطِ شعر ، قحطىِ دفتر زياد شد
وقتى دو بيت خواندى از اشعار مولوى
ميخانه پا گرفت، سركه و ساغر زياد شد
يلدا گذشت و اوّلِ دى در تمامِ شهر
ديوانِ حافظِ شوريده سر زياد شد
آيينه اى كتيبه اى از مِس كه خواستى
بازارِ زَر پُلُمپ گشته و مِسگر زياد شد
بهرِ تصاحُبِ قلبِ تو جنگ در گرفت
آمار قتل و مصرفِ خنجر زياد شد
وقتى بجاى قلم تو خريدى دوات و پَر
خودكار كم نبود ولى پَر زياد شد
جايى براى عشق بازى ديوانه ها نبود
يك هفته بعد، كوچه و معبَر زياد شد
قبل از تو گُل نبود ولى چون تو آمدى
دركوچه هاى شهر سَرْو وصنوبر زياد شد
قبل از تو شهر، غيرِ گداخانه اى نبود
دادى چو خُمس ، قومِ توانگر زياد شد
فرداى آن شبى كه تو مخفى گريختى
با اينكه خير بود ولى شر زياد شد
#مهدى_خداپرست
کجایِ مصرع آخِر، نوشت باران را ؟!!
غروب زخمی شهر و سکوت آبان را
نگاه کرد خودش را درون آینه باز
دوباره بست کمی چشم های حیران را
بلند شد... همه جا را نگاه کرد و نشست
کِشید روی سرش، دست های بی جان را
وزید بوی تنش، روی پرده ها انگار!!
گرفت بغض غریبی، گلوی گلدان را
و باز می زنی از شعرهای من بیرون
برای آنکه نخوانی، غم زمستان را...
هوا، هوایِ تو بود و غزل بهانه ی من
کمی قَلَم زدم این پلک های لرزان را
امیروحیدی
در ریل نای من
قطار قطار
فریاد می آورند
اما
غم تو کجا و
بار فریاد کجا
مژگان فتوحی
برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان بازدید : 260