بی زبان افتاده ام.

ساخت وبلاگ

بی زبان افتاده ام. سلام
آغوشی می خواهم به تنگاتنگی غنچه ای که دراضطراب باغچه ی خیالم روییده.
جوشانده ی عشقی می خواهم که هنگام نوشیدنش لب هایم تاول زند و تقدیری که عاقبت بخیرم کند!

من داغبار اندوه خویشم.
دلم گل بهارنارنج می خواهد و مشتی غزل تر و تازه.
حافظ عمر گذاشت رمز گل نیافت. مثل منی که هزار خار به پهلو دارم و داغ شقایق بر پیشانی چگونه رمز خودسوزی آلاله ها را آن هم در خاکی غریب، درارژنگ دلم نقش زنم؟

به دادم برس!
در کاسبرگی ارغوانی لکنت زبانم پیچیده شده. بر سر ذوقم بیاور تا ذهن کتاب ها پر از غریو واژه ی "دوستت دارم، دوستت دارم" شود.

- - , .

شعر نو...
ما را در سایت شعر نو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان بازدید : 261 تاريخ : چهارشنبه 7 بهمن 1394 ساعت: 0:18