بخش 5 - سفرنامه روهان در آبادی رضا تارزن

ساخت وبلاگ

<a href='http://shereno.niloblog.com/p/567'>بخش</a> 5 - سفرنامه روهان در آبادی رضا تارزن
بخش پنجم و پایانی

ادامه . . .آن زمان من نو جوانی بودمی و چوپان گوسندان در آبادی ، آن شب برای آب خوردن گوسپندان باید به چند آبادی یه دیگر که رودی پُر آب داشتی رفتمی تا صبحدم بدانجا رسم که چشمم به کلبه مخروبه رضاتارزن بماندی و دیدمش مردی زخمی و ژنده و البسه دریده و تارش بشکسته بگوشه ای دور از چشم مردمان آبادی به تارش مشغول تا دوباره سیم ها به هم وصل نموده باشد ، من در گوشه ای پنهان وگوسپندانم را زیر نظر ورضا تار زن به تخته سنگی کنار کلبه مخروبه اش تکیه داشتی و تار اشکسته اش در آغوش وسر را بالا سوی آسمان که اندک اندک انگشتان به سیم تار زخمه زدی وگریه نمودی ، آنشب با گریه رضا تار زن همی گریستمی و او هم می زدی و همی گریستی و با دهانش صدای باران ادا نمودی ، بسی خم بشدی و سر به درون شکم فرو بردی بسی تنش کوفته و رنجور بُدی و زخمی البسه ز هم دریده و بی کلبه تا جایی که بهم بپیچیدی وحی بزدی زخمه و گریستن نمودی و نواختن نمودی واز دهان صدای باران بیرون نمودی وتا پاسی ازشب همانجا با رضا تارزن گریستمی وچشم به گوسپندانم پایش و شب و سیاهی آبادی را چنان پوشانده بودی که توگویی از هر شبی تاریکتر بودی ، صدای تار همی بگوشم رسیدی که نا گهان ار آسمان راعدی بر خواست وغرشی وبرقی که من وحشت نمودی ، زیرا در تابستان آسمان چنین نبودی وهمی چند قطره باران به سر و صورتم و باور نکردمی و لحظه ای بیش شد و ناگاه توگویی آسمان سوی زمین روان بگردی ویا دریایی ز آسمان به روی آبادی بریختی که ندانستمی چون ابر بگردید آسمان و باران چنان آغاز و سیلی بنیان کن آمدی و همه روستا را ببرد وجمعی بمردند وجمعی گریختند ی وآبادی به زیر آب برفتی و آغل گوسپندان تخریب و همه مرغ و ماکیان غرق و جانوری نماند و گوسپندان من هم بمردندی من بماندم و همان شب رضا تاررزن هم بمرد . . . آبادی نابود بگردید اندک مرمی که زنده ماندندی به آبادی اطراف پناه بردندی و تا امروز 50 سال زان مطلب گذشتی وآن مردمان نیستند و دیگر وجود نداشتی واین که می بینید . . .
چوپان این بگفت و همی بیاد گذشته وسرنوشت رضا تار زن گریستی ومانیز جو ان بودیم واحساسی رقیق و همه شاعرگونه بسی محزون بگردیدیم .

به فرمان دل ، پنجه زخمه نوازد
غیر نتواند بدین در گه بتازد

خرمی اندر دل ما از رخ اوست
امید شبی که دوست نغمه ما سازد

پایان - شب بخیر عزیزان

شعر نو...
ما را در سایت شعر نو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان بازدید : 281 تاريخ : جمعه 22 مرداد 1395 ساعت: 13:54