تِرِد: خدایی بو عرقت آدم می کشه، آدم...!
آدم: من جای تو پول دادم، پول! باید به اندازه ی خر برام کارکنی.
فهمیدی یا نه؟
ترد: ناگهان!فکری به سرش زد:>
آدم: عرعر اضافی نکن!بیب...بیبببببببب، دب... دب... دب... دب... این ههه... ههه...ههه
هم،آ آ آ آخرین سرررررررررررعت.
آدم میان تهی تر از طبل از ترد پرتاپ شد. و در حالی که میان زمین و آسمان صحنه آهسته ایجاد می کرد، صدای پس پس ,عطر به مشامش آمد.
گوشی اش!، کاور سیاه را به تن کرده بود و درحالی که عینک ریبُن روی چشمش می گذاشت. دوان دوان به خود عطر هم می پاشید تا سرانجام خود رابه محل حادثه رساند.
خودش را به زمین انداخت. اشک تمساح ریخت. سپس
فلش را زد و گفت: من و تابوت آدم همین الآن یهویی!
برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان بازدید : 217