پنجره کوچک

ساخت وبلاگ

پنجره کوچک ******
من بهمنم واز پنجره کوچک اتاق به بیرون نگاه میکنم.
نسیم آنچنان عاشقانه است که نوازشم میکند انگار غمهایم را میفهمد و وز وز کنان آرام با من صحبت میکند.
همه میگویند این نسیم عاشقانه نیست!
پس چرا اینطور نوازشم میکند؟
همه میگویند این باد صحبت نمیکند.
پس چرا اینطور بنظر میرسد؟
به راه خیره شدم ریزش برگهای رقصان درختان و تلالو طلاییشان در زیر نور خیره کننده خورشید آنقدر باشکوه است که گویی سنا رقص فرشته گان را اجرا میکنند.
همه میگویند این برگ ها معنایی ندارند!
پس چرا اینچنین میرقصند؟
همه میگویند این برگها نمیرقصند!
پس چرا اینطور بنظر میرسد؟
رنگ چشمانش هر روز مرا به وجد می آورد. خداوندا تمام هنرت را برای آفرینش این چشمان خرج کرده ای ؟ انگار تمام رنگ های عالم را یکجا در یک پلک زدنش میبینم!
همه میگویند این چشم ها هنری نیستند!
پس چرا اینهمه رنگ در خودش دارد؟
همه میگویند همه رنگ ها در چشمانش وجود ندارد!
پس چرا اینطور بنظر میرسد؟
لبخندش آبشاری از لعاب پر نقش ونگار است و آمیزش همه زیبایی های کهکشان نطفه چهره اش را بر بوم چشمانم ترسیم می کند .
همه میگویند این توصیف شبیه او نیست.
پس چرا شبیه به نظر میرسد؟
همه میگویند او اینقدر زیبا نیست.
پس چرا اینطور به نظر میرسد؟
من بهمنم، آرام و بی صدا از پنجره کوچک اتاق به بیرون نگاه میکنم.

شعر نو...
ما را در سایت شعر نو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان بازدید : 232 تاريخ : يکشنبه 30 خرداد 1395 ساعت: 0:26