به نام مهتابی ترین: خدا !
کاش خیابانی بود
. بی انتها!
و بارانی که
قلب خونی برگ هایِ زخمیِ خیابان را ، می شست ...
و دل هایی که
می فهمیدند راز شکستِ برگ هارا !...
و دست هایی که سرد نبودند!!
و پاهایی که مقصدشان " بی نهایت " بود ...
.
.
.
و "واو" هایی که از بودن نمی هراسیدند!
و چه بسیارند؛
" واو " هایی که می هراسند ...
و خیابان های بن بست !
و . . .
.
.
.
*دختر مهْتابی*
شعر نو...برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان بازدید : 248