نامه هایی به قاصدک- قسمت هفتم و هشتم

ساخت وبلاگ

نامه هایی به قاصدک- قسمت هفتم و هشتم
نامه هایی به قاصدک- قسمت هفتم
قاصدک تنهایی حادثه ای است پر باران وقتی مسیر بی تابی هیچ آینده ای برای وصال به دریای مهربانی ات نداشته باشد.
قاصدک دستانم را بگیر و مرا از همهمه و شلوغی زمین تا آغوش سبکبال خودت رهایی ببخش.
زمین مرا می ترساند وقتی صدای در هم شکستن استخوان های احساس در برابر دیدگانم به اهتزاز در می آید، وقتی آدم ها برای پررنگ تر دیده شدن چنگ در تاریکی نااهلی می افکنند.
آغوش باز کن تا چشم هایم زمین را از دریچه ی اطمینان قلبت نیک بنگرد و به لبخند گل ها، بی ترس از هجوم پاییز خو بگیرد.
قاصدک کاش فاصله ها به کوتاهی لبخند های زمینی بود تا دستان اندیشه ات را بر قلب می فشردم و خبر از عطر بودنت را سرمه به چشمان یاس های باغچه ام می کردم.
کاش آرزوها آنقدر سبکبال بود که دستان پروازت را می گرفتم و آزاد در آسمان آغوشت حل می شدم...
.
.
.

نامه هایی به قاصدک- قسمت هشتم
قاصدک! معنای تکرار را قلبی می فهمد که پنجره هایش عمری است منتظرند، دستی به مهر و از روی عادت هر صبح گونه های احساسشان را در آغوش بگیرد تا غبار تنهایی بر تارک گیسوانشان ننشیند!
رام شدن احساس را قیمتی است که هرگز در سرزمین آرامش نصیبت نمی شود. باید رهسپار آسمان شوی تا قدر آغوش شاخه را بدانی هر چند گاهی برای بازگشت دیر می شود.
می دانی نعمت وجود را آن ماهی می فهمد که از پیچ و تاب حوض به تنگ آمده، ناگاه هوا را در آغوش می گیرد و در حصار امنیت قطره ای از نوازش حوض بر بستر خاک جان می کند!
کسی چه می داند شاید عادت اندیشه ام که با هر دم تو را به پرواز در آورم تا آسمان را در آغوش بگیری روزی آنقدر اهلی ام کند تا در پناه اوج رویایی ات، من نیز آرام بگیرم!

- بچگیام -
بیست و هفتم خرداد نود و پنج

شعر نو...
ما را در سایت شعر نو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان بازدید : 285 تاريخ : جمعه 28 خرداد 1395 ساعت: 2:41