نگاه سبز...

ساخت وبلاگ

نگاه سبز... هميشه اولين ها رو به ياد دارم.
به ياد مي آورم اولين طلوع آفتابي كه در كنار ساحل شنا كردن را به من آموختي و يا اولين غرور مردانگي كه مثالش همچون اسب سركش بود به من نشان دادي.
حال كه سال ها از جوانيت را به من بخشيدي من نيز همچون تو شده ام يك مرد، مردي از جنس فولاد، مردي از رنگ خورشيد، شايد هم اكنون من خيلي دور تر از سرنوشت تو در حال زيستن باشم ولي ياد دستانت هميشه در وجود من جوانه مي زند.
احساسي به استواري يك كوه، آرامشي به لطافت دستان پينه بسته، اين تو بودي.
الفباي زندگي را از تو ياد گرفتم، از خود گذشتگي و خستگي ناپذيري را از قلبت و عشق ورزيدن را از نگاهت، تو كسي هستي كه نامت به من نيروي خدايگان و حس بودن را القا مي كند.
يادش بخير چه روزهايي را سپري كردم در زير چتر بازوانت، هيچگاه چهره غضبناكت را فراموش نمي كنم كه همچون نگاه عقاب به دنبال شكار به من ياد داد اين راه راستين است.
آسايشت، خوشيت، موهاي سياهت را فداي لبخند من كردي.
رفاقتت نيز بهترين دوستي بود كه من در تمام عمر داشتم.
پدرم، اميدوارم من نيز همچون تو درختي سبز باشم.
*آرسين*

شعر نو...
ما را در سایت شعر نو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان بازدید : 273 تاريخ : سه شنبه 25 خرداد 1395 ساعت: 7:19