به دنبال یک شعر خوب ( ۹ )

ساخت وبلاگ

به دنبال یک شعر خوب ( ۹ ) سلام بر دوستان و همراهان همیشگی.

تجربه ی « به دنبال یک شعر خوب ( ۸ ) » تجربه ای بسیار نیک بود ...اینکه به تعداد مخاطبانی که وارد صفحه می شوند ، با شعرهای خوبی از سلایق متفاوت آشنا می شویم .....

مهمترین حسن آن تجربه ، این بود که باور می کنیم چقدر حد فاصل علاقه ها و سلیقه هایمان در شعر زیاد است ...

دومین حسن آن برای شخص اینجانب است که کمتر در معرض دلخوری دوستانی قرار می گیرم که شعر آنها را انتخاب نکرده ام... چون اگر شعرشان، شعر خوبی باشد ، توسط دیگران در این صفحه ثبت می شود و همه ی خوانندگان نیز از فرصت معرفی دوباره ی شعر آنها ، بهره مند می شوند ...

این تجربه ی خوب که بسیار از آن استقبال نمودید مرا بر این داشت که در این شماره و شماره های آتی آنرا دنبال کنم .

فقط تقاضامندم به چند نکته دقت کنید :

شعری را شما بعنوان بهترین شعر انتخاب می کنید و در پای این صفحه کپی می نماید حتما باید انتشارش مربوط به دو هفته ی قبل تا امروز باشد و دیگر اینکه شعر انتخابی نباید شعری از خودتان باشد .

ضمنا فقط یک یا حد اکثر دو شعر را از میان حدود دو هزار شعری که در دو هفته ی قبل در سایت به نمایش در آمده ، انتخاب و در پایین این مطلب کپی کنید .

...چنانچه دلایلی نیز برای این انتخابتان بیاورید بسیار ممنون خواهم شد هر چند اجباری به نوشتن آن نیست ...

شعر انتخابی من ، شعری ست از جوانی خوش آتیه به نام محمد امیرخانی که هنوز نتوانسته ام تاریخ تولدش را باور کنم ...متولد سال ۷۹ ...یعنی شانزده ساله ....قلم و نوشتار این جوان حد اقل ده سال بزرگتر از سن واقعی اش است ..... البته قبلا نیز از تاریخ تولد یکی دیگر از کابران سایت ، با توجه به سطح بالای شعرش شگفت زده شده بودم : فاطمه فتحی ساران هفده ساله .......

تعداد مخاطبان سعید انگشت شمار است چون کمتر به اشعار دیگران سر می زند .....با هم جدید ترین شعرش را مرور می کنیم :

عنوان شعر :

خرابه

٬٬٬٬٬٬

در را آنقدر محکم کوبیدی ، که زمین ترسید
مگر رفتنت
لرزشی چند ریشتر به جان این خانه انداخت
که ترک های دیوار در من ادامه یافته اند ...؟!

مدت هاست
استخوان های شکسته ام را
در‌ صندلی ترک خورده ای جا داده ام
فنجانی لب پر در دست هایم جا خشک کرده
و رویای بریده ای از آن بلند میشود ...
که روزی آمده ای و
فرو ریخته ام !

گیرم هم که آمدی ...
می خواهی به لب هایی دریده ، دل خوش کنی ؟
دست های مشتی استخوان را بگیری ؟
با مشتی استخوان برقصی ؟
و با مشتی استخوان به ساحل بروی ؟
بگذار من و آوارِ این خانه یکی شویم ...
دست هایت
از میان آوارم .. مجسمه ای کوچک بیرون بکشد
شاید ...
اینبار در چمدانت ، جا شوم !

محمد امیرخانی .

منتظر نقد و نظرتان بر این شعر ،. و نیز انتخاب بهترین شعر از دیدگاه شما ، در دو هفته ی اخیر هستم .

شعر نو...
ما را در سایت شعر نو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان بازدید : 261 تاريخ : چهارشنبه 19 خرداد 1395 ساعت: 17:07