آشنای شالیزار

ساخت وبلاگ

ای همه دانه ها

که پشت فرصت سبز ایستاده اند

می دانم

/ تنتان بوی آفتاب می دهد

و نقش دست پیری

/ بر شانه های شما می درخشد

پیری که در صداقت او

/ یک بهار می خندید

و با زمزمه ی آب

/ در پنهان شما جاری بود

و دست سبزتان

/ عرق از پیشانی اش برمی داشت

دیشب مرگ

/ با لباسی سبز

/ و موهایی به رنگ آفتاب

/ به بستر او آمد

دیشب مرگ آمد و او را برد

شالیزار، سرت سبز و سلامت باد!

آشنای تو رفت

/ و داس کهنه ی خود را

/ به درختی سبز کوبید

*

ای دانه هایی که

/ بر بام آفتابگیر شالی خانه

/بی تاب روز سر زدن از خاکید

فردا

زنان آبادی

/ با جامه ای سیاه شما را

/در آب خواهند ریخت

و چشهایی در نهایت اندوه

/ شما را در« تومجار » می پایند

گل بانو

/ تمام سفره ی کوچکش را

/ با گنجشک ها تقسیم می کند

/ و برای پدر آمرزش می طلبد

فردا

وقتی که تابستان می آید

/ و خورشید داغتر از آتش می تابد

و دست دیگران

/ در ییلاق استراحت می خوابد

چه کسی جواب عطش مزرعه را خواهد داد

ای دوست خوب شالیزار

فردا وقتی بهار آمد

و مزرعه ها تو را خواستند

بگویم کجا رفتی؟

فردا وقتی پرنده ها صدایت کردند

بگویم تو را کجا کاشتند؟

مزرعه در اندوه آرمیده است

و اسبهای نگران

بی توجه به خرمنسرا نمی آیند

شعر نو...
ما را در سایت شعر نو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان بازدید : 172 تاريخ : شنبه 19 بهمن 1398 ساعت: 20:27