باد ایستاده بود
آفتاب هیچ بود
کهکشان درنگ داشت
خاک بی قرار بود
تا تو آمدی
شب بهار شد
سنگ
چکه چکه ریخت
/ جویبار شد
ابتدای تو
امتزاج آسمان و خاک بود
ای تمام تو تمام نور
تا ببینمت
هر ستاره روزنی است
سمت بی نهایت حضور تو
چون که نیستی
آفتاب فرصتی است
با شباهتی غریب
تا کتاب آب را بیان کند
/ از حضور مهربان تو
لیکن ابرهای وهم
/ پهن می شوند
من میان ابر و خاک
/ مانده ام غریب
بی تو خاک را
/ عادت حیات نیست
بی تو از چه می توان سرود
بعد تو
هر دریچه ای که دیده ام
/ چشم احتیاج بود
هر کجا که گشته ام
/ یک خرابه التهاب بود
تا تو آب را بیاوری
آب و باد و خاک
/ راز فقر را
/ با تو گفته اند
لطف دستهای تو بهار را نوشت
روی برگ باغهای فقر
دشتهای لخت
نخلهای کج
ای حلاوت بهشت در نگاه تو
تا که بشکفد بهار من
مثل آب
از کنار من عبور کن!
رمضان 65
شعر نو...
برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان بازدید : 140