تدفین مادربزرگ

ساخت وبلاگ

با آخرین نفس

بوی غریب پرسش فردا را

/ در خانه ریخت

آنگاه بی درنگ

مادربزرگ من

در جامه ای به رنگ سرانجام

/ پیچیده شد

بوی کبود مرگ

ما را احاطه کرد

مادر بزرگ من

با گیسوان نقره ای بی فروغ خویش

سطح کبود و سربی تابوت سرد را

/ پوشانده بود

ما چند لحظه ای

در کوچه های سردِ سرانجام خویشتن

در ترس و اضطراب

/ فرو ماندیم

چندان عمیق که گفتی

/ دنیا

تا لحظه ای دگر

/ تعطیل می شود

اما دریغ

ای کاش « عاقبت »

/ یک جاده بود

یک جاده ی بلند که هر روز

ما عابران گیج و مقصّر

از روی احتیاج در او گام می زدیم

*

او را چنان که گفت

با یک کفن به خاک سپردیم

اما وقتی که آمدیم به خانه

حرص و ولع

روی شعور برگ و درخت آرمیده بود

و حس ظالمانه ی تقسیم

/ جان می گرفت

در لحظه های آخر اندوه

اشیاء هر کدام

یک برگ از وصیت او شد

کم کم

مادربزرگ و مرگ فراموش می شوند

زمستان 64

به مردم ساده ی « درجان »

شعر نو...
ما را در سایت شعر نو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان بازدید : 180 تاريخ : شنبه 19 بهمن 1398 ساعت: 20:27