« خورشید در دست

ساخت وبلاگ

توست »
« فرهنگ » شش ماه دیگر می شود چهار ساله و حالا
کو تا بداند
دنیا تو دست کیست .
چند شب پیش او مثل همیشه متکلم وحده بود ، رو به
منکرد و
گفت :
« بابا ، خورشید تو دست توست » و بامزه این که اصرار
داشت تا مشتم را پیشش باز کنم که خورشید را ببیند … بگذریم …
شعر زیر برداشتی از حرف اوست :
« فرهنگ » ناز من
پنداشتی
خورشید :
این چشمه ی شکفتن و رستن
این آیت شکوه اهورا
در پنجه های
بسته من خانه کرده است
در دید کودکانه معصومت
« بابا » بزرگترین مرد عالم است
و دست او
رستنگه شکوفه ی خورشید ….
افسوس
من با تو کی توانم گویم ز ماجرا ،
گویم که درد چیست !
نامرد کیست !
ترسم که این تصور زیبای کودکیت :
– خورشید دست من –
از سر برون کنی
زیرا اگر که پنجه گشایم
در دشت دست من
جاپای شب سیاه و سمج شوره بسته است .
خرداد 1351

شعر نو...
ما را در سایت شعر نو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان بازدید : 190 تاريخ : سه شنبه 24 دی 1398 ساعت: 19:22