از سرزمین آینه و سنگ

ساخت وبلاگ

او ، هر چه بود با عطش خویش
گام مرا
تا انتهای خاطره ی سنگ :
– جمع بزرگ هسته و گردش –
می برد .
و در بعد منظومه های ذهنم
با هسته ،
ذره ،
گردش ،
پیوند می خورد .
و من
تا خویش را در آینه ی سنگ
با فرصتی به پهنه ی یک فصل ، بنگرم
او :
– سیال آن عطش –
در زیر پوستم
مد مدید شد .
از ارتفاع شیری شبگیر
رفتم ، تا دره های شام
و درعبور ،
زاویه ی باز و روز و شب
پشت حصار هستی
خمیازه های ممتد خورشید را ،
اندازه می گرفت .
همواره گام من
با شیب تند شب ، زاویه ای قائم می سازد
و ذهن را ،
در جست و جوی هستی
تا انتهای خاطره ی سنگ ، می برد .
تا مرگ
تا کمال رهایی
باید گذشت
از سرزمین آینه و سنگ .

شعر نو...
ما را در سایت شعر نو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان بازدید : 210 تاريخ : سه شنبه 24 دی 1398 ساعت: 19:22