پنداشتم
وقتی که دست من
با خط سرنوشت غریبش
در دست های توست ،
چیزی ،
نهایت شعرم
قلبم را ،
که هرگز زبان من
ممکن نشد که با تو بگوید
با لرزه ای ،
موجی ،
در دست های خوب تو خواهد ریخت .
من شرمسار بودم و هستم
من شرمسار از این همه کوتاهیم
من شرمسار از آن همه خوبیهات .
دستم در اوج شرمساری
می لرزد
می لرزد .
شعر نو...
برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان بازدید : 157