چرا همه ی خیالهای من به جاده های مه گرفته ختم میشود چرا حس غمگین ابرهای سیاه بارانی بر خیالهای من سایه افکنده روح لطیف را نمی خواهم و این روح لطیف است که مرا میخواهد . در میان این جاده های پر پیچو خم عابری تنها کوله باری از وحشت را به هر سو می کشد . ترس از دیدن آنهایی که باید با چشم باز می دید و با چشم بسته از کنار همه رد شد و چرا رد شد ترس از همه ی احساس های خوب عاشقانه و فرار از همه ی احساس های شاعرانه که به شعر میکشد ای کاش برمیگشت ولی روی برگشت ندارد شاید برای برگشتن دیر شده باشد پس ادامه می دهد بدون انگیزه حتی به مقصد فکر نمی کند که به کجا ، کی ، چرا باید برود.
شعر نو...برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان بازدید : 279