من
در کولبار زندگی تلخ
از رودها ، پیام پیوستن
و ز بادها ، پیام بگسستن
آوردم ارمغان
در بی کران حشمت پندار
در قله ی رفیع قلبم
یک عمر
تنها نشستن با خویش
آنجا
در خون
در آتش
آموختم
راز بزرگ بودن را
آموختم چگونه بودن را
آموختم چگونه بمیرم .
آموختم
با دست خویشتن بنویسم
تاریخ مرگ زندگیم را .
افسوس ای مخاطب دیرین
در تنگ این
قفس
بیدار نیستی
قلب تو
در مشت های بسته بیگانه می تپد
بیدار نیستی که بگویم :
باید کجا چگونه بمیری .
شعر نو...
برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان بازدید : 145