رسولان بی کتاب

ساخت وبلاگ

در استخوان جمجمه ی دوست
شمعی نشاندم فانوس شب – درخش
و تسلیت یار رفته را
بر زندگان خاک سرودم .
پنداشتم
در بی شکیب تسلیت تلخ مردگان
آرامش یقین خداییست
پنداشتم
آنان که مرده اند
از درد زندگان خاک فرو مردند …
ای دوست
ای شقیق
اما به من بگو
اینجا که زنده است ؟
که مرده است ؟
در روزگار یاس رسولان بی کتاب
آیا کدام آیه منزل
با تو سروده پوچ ؟
و میله های کدامین شریعت موعود
اندیشه ی بلند تو را می کشد به بند ؟
اینجا کبوتران یکشنبه دعا
اینجا کبوتران قدیس پاپ ها
بر شاخسار دست « یهودا »
پرواز جوجه ها را آغاز می کنند
و زندگان مسخ
پ
رواز را به چشم تماشا نشسته اند .
و « گیل گمش »
بر اسب « دن کیشوت »
از سنگلاخ مبهم تاریخ می رسد
شمشیر تیزبادش در کف
آماده ی مصاف
با پره های چوبی باد آس روستاست .
با ناخنی که خون تو رامی برد به خاک
در پوک این مغاک چه می جویی ؟
بیهودگی ست در نفس باد های سرخ
پوسیدگی ست در قفس خاک
های زرد .
در نبض خاک ریشه ی گندم نمی تپد .
و افسون لاک پشت
در نور شمع
– کز پوک آهیانه فرو می چکد به خاک –
دیواری از شقاوت خونین
رویانده بر گذرگه روح مار .
اینک صلای سلطنت جاودان مرگ
این باور یقین عقاب پیر .

شعر نو...
ما را در سایت شعر نو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان بازدید : 145 تاريخ : سه شنبه 24 دی 1398 ساعت: 19:22