بخش دهم - شکار چی خوش خیال و پر طاوس

ساخت وبلاگ

بخش دهم - شکار چی خوش خیال و پر طاوس هوا تاریک و ادای دین در سحر نزدیک بدی ومردم سوی مسجد روان همی بودندی که صدای موذن در پیچ آبادی بپیچیدی مرد زین رو جستن نمودی وخویش به اندرونی بیفکند چنان غش نمودی که انگار مرده بُدی اهل خانه شیون نمودندی ومردم بریختند وگودکان نیر بر سرِ پدر که خویش به بیهوشی زده بودی یکی آهو ویکی قرقاول ویکی پر طاوس خواستی ومردم سرازیر به خانه شکارچی شدندی و وی را به حالت غش دیدندی وشیون وزاری که یکی از مردان کاهگل آوردی که بوکشد زنده بگردیدی ودیگری تیزی از آستین بدر آوردی و به دور شکارچی خط کشیدندی باز زنده نگردیدی وچند دلو آب سرد به رویش بریختندی وباز زنده نگردیدی عیال پیش امد وگفت : در چنین جایی باید سیلی محکم به صورت نواختی که شاید بهوش آیی .
چو مردی سیلی همی خوردی زبانو
نگشاید در به رویش تاناید به زانو
زمین بوس وچشمی سوی آسمان دارد
که مغز فربه ، فرمانش را اشکم نه ز بازو
زن همی سیلی محکم نواختی باز بهوش نیامدی و روی مرد کبود بگشتی چون ارزق شامی باز بیدار نگشتی مردم مجموع بگفتندی که طبیب آرید شاید بهوش آوردندی یا که مرده باشدی به قبرستان بردندی ، مرد شکارچی همی گوش بودی وهیچ جنب نخوردی تا شاید اندرونیان از او در گذرند وببخشایند
که شکار چی حال که دست خالی برگشتن نمودی خورده براو نگیرندی.
تورا گور عاقبت آغوش بایدت
گر بخواهی یا نخواهی خواهدت
به نزد آینه چند سیلی بخویش زن
که خون زدست خویش بهِ بود تا زدوست
پایان بخش دهم - ادامه دارد

شعر نو...
ما را در سایت شعر نو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان بازدید : 252 تاريخ : دوشنبه 27 ارديبهشت 1395 ساعت: 9:50