بخش نهم - شکار چی خوش خیال وپر طاوس

ساخت وبلاگ

بخش نهم - شکار چی خوش خیال وپر طاوس اینک سوز وسرما چنان برجانش بتاختی کزبی خودی و بیهوشی جستن نمودی وبا ز چشمی تاریکی و چشمی به آسمان داشتی وجشمک استارگان بدیدی وبرخاستن نمودی سمت آبادی راه نمودی لنگان لنگان که بدانستی به آبادی خویش رسیدی وساعتی به منزل نزد عیال بودی وچه جوابی باید بدادی وچه رنج بدی بودی که اندر سینه اش بودی وبا خود گفتی ای کاش خوراک گرگان همی شدی جای آنکه چشم به عیال افتد وهمی برفتی وتاریکی ادامه بداشتی وداخل آبادی بگردیدی ونفسی همی کشیدن نمودی که زنده بُدی .
گر خود شکاری خود بُِه بدانی
چابک شکار آنکه شکارچی برانی
آنک فرو خورده سر به زانو و غش
تو نیک چون ندانستی این گمانی
واینک به خانه همی بیش نزد یک بگردیدی و بگردیدی و آواز خروسان همی شنیدی وسرما به مغز استخوانش همی رفتن نمودی ولرزیدن وهرقدم که برمیداشتی چون جان کندن بودی وراه نیمه رساندی با پای لنگان وتنی رنجور وشکار بی شکار که خود همی زخم خورده بدی ونزدیک حیاط خانه رسیدی و زانو زدی وصد مرتبه خدای را سجده نمودی که همی زندگانی زنو باز یافته وبرگشتن نمودی .
پای لنگ وسر اشکسته و دل خون
چنان باید روم نزد عیال چون
سرزنش چند باید خود نمودن
که بی پیر چه بیابان وهامون
پایان قسمت نهم - ادامه دارد

شعر نو...
ما را در سایت شعر نو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان بازدید : 240 تاريخ : دوشنبه 27 ارديبهشت 1395 ساعت: 3:57