می دانم هر کجایی از این شهر غریب که باشی ...
گوشه ای به تماشای باران نشسته ای...
و من چه تلخ ...به یادت زیر باران قدم می زنم ....
و حراسی ندارم از خیس شدن ...
از بارانی که عجیب حال دلم را فریاد می زند ....
و چه لبخندی به لبم مانده ...
از نوازشهای دست مهربان باران ...
که بر گونه های خیسم می نشیند و
پنهان میشود این نیلوفر گریان...
زیر قطره های باران ...
هنوز هم غرورم را مدیون بارانم ...
برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان بازدید : 263