بهارزایی آهو

ساخت وبلاگ

بهار
می خواندند پرنده ها که بهار
درختی از همه سوی
به کوچه می ریزد
هزار شاخه درختی بلند سبز جوان
هزار شعله ی سبز پشت رود بزرگ طلوع خواهد کرد
پرنده یی چشم اندازی به آسمانها داشت
پرنده یی که نشست
نگاه دوری بود
نگاه دوری
صدای رودی
نگاه آرامی که بسته می شد
صدای مردابی
پرنده یی در خواب
به باد می آویخت
و بال می افشاند
و شاخساری در آسمان می شد
درختها را نیایش ها می
کرد
به ارغوان می گفت
تو از تبار آتشهایی
تو بیشه ها را می افروزی
و در تمام فصول
بهار خواهد بود
و در تمام فصول
بهار می دیدم
به شهر آمده است
به شهر
شهری کنار لاشه ی رود
بهار آمده بود
عروسی می آوردند
تمام مردم
تمام
مردم شهر
به کومه یی رفتند
که هیچ چیز نبود
مگر صدای وداع
عروس آوردند
عروس های سترون
عروسهای غریق
و مادران بودند
که با زمین سترون وداع می کردند
و در تمامی شب
هزار کودک زیبا به خواب می دیدند
بهار آمده بود
بهارزایی آهو که خسته
می آمد
بهار زایی مرگ
و پشت بیشه ی خواب
نشست صیادی
کنار چشمه صدا آمد
و خون چشمه به مرداب ریخت
کوچه سنگی
میان باران ها
به شهر و جنگل و راه
درود مرگی گفتم
بهار آمده است
به شهر شهری کنار لاشه ی رود
و باز خواندم
پرنده می داند
که آهو از پس زایش همیشه تشنه ی آبست
و مثل مجنونی
میان واحه ی مرگ
صدای چشمه
صدای پرنده می شنود
پرنده ها خواندند
کنار چشمه ی خواب
همیشه آهویی ست
همیشه صیادی
همیشه مجنونی
که تشنه آمده است
برای جان دادن
درود مرگی گفت
بهار
به بال پروازی
که سخت و خونین بود

شعر نو...
ما را در سایت شعر نو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان بازدید : 155 تاريخ : سه شنبه 24 دی 1398 ساعت: 19:22