14 – امروز – تهران

ساخت وبلاگ

آنک چکاد نام آور
زال سپید گیسو
وارسته از مرافعه ی مرغ و فکر لال پدر
ترکانده استخوان
از آغوز غلیظ بر مایه ی زمین
که لب
نهاده بر لب جام چرخ
فیروزه ی زلال خالص افسانه می نوشد
از آسمان هنوز آبگون دماوند
در آسمان ری اما
از پشت دود ساکن بی ایمانی است
که شکل آبی حوض
در نقش بی قرار مورب نمای کاشی شکل
با چشم مژده های گوارا دارد
تنها
در خانه های کوچک
به حوض
های کاشی آبی
خواهی رسید
و ایمان چشم را به آبی کاشی باور خواهی کرد
کاجی
نارنجی
افرایی
و زاغ بی خیالی که جان تنبلش را
مثل تن و صدایش
از برج دودکش
بر شاخه های کاج می اندازد
او پاسدار حافظه ی نیم سبر الهیه
و قیطریه است
تنها
در
خانه های الهیه است
که دست تابناک فیروزه
از طعم ماه
به تاقهای کهنه خبر می برد
و چشم نازنین
بر سطرهای جامعه مبهوت مانده است
و گیسوان افسانه
در راستای باد جنون می وزد
در آٍمان ری باید
دود حرامزاده
دودی که از سلاله ی هیزم
نیست
و اکسیژن سیاده وارده را
با دست پس بزنی
تا عشق را بر آستان دلی غمناک
پیدا کنی
در تور دور لبخندی
در آستین حایل اندوهی
در چارچوب دری کوچک
در سرزمین ری
قلب ظریف شهر
در ساعت بزرگ شهر نمی کوبد
در خانه های کوچک می کوبد
در جمع جمعه ها
و جمعه های گرم پر از شنبه
در نامهای ساده ی زیبا
در قلب های ترد شکیبا
در نام پادشاه بلافصل شعر نو
با شعر های گرم بلافصلش بعد از نیما
زان پس که جانشین حقیقی
در نیمه راه عنان سنگین کرد
در شاعر سپید گیسو
گیسویی از قماش کلاگیس سنتی
قاضی ها
یا قاضی های سنت
در محضر عدالت و تشریقات
که با اشارت ابرویی
گهگاه امور عدالت را از پایتخت شعر
در شعر پایتخت رتق و فتق می فرماید
در کنج دنجی از کرج شاعران و نقاشان
در کارگاه مسلمیان در نگاره هاش
که چشک پاره پاره ی انسان
بر جسم پاره
پاره دنیا آویزان است
هرجاش
و فاطی این تجلی خاک و جان
با پنجه های شیرینش در کار گل از گل
یا کار گل از گل
ای کاش می توانستم
هر جمعه با رضا و لیدا
در کارگاه داغ شما جان سرد گرم کنم
کنج علی
بابای چاهی ما
با یاد آن کبوتر چاهی
کز چاهسار
تنگستان
یک روز پر کشید
و رفت و رفت
تا برجهای سنگی نا ایمن
روی حصار چین ی گوهر دشت
انسان کنار حصار چین
شعری چگونه از گل ابریشم خواهد نوشت ؟
یا طرحی از عبور نازک پروانه
از بیشه زار نیزه و زوبین؟
وقتی که شک نداری که لای جرز
چندین هزار
کنفوسیوس آرمیده اند
یا چند صد هزار جلد دائو جینگ ؟
در نام تابناک سیمین
سیمین شعر خالص در خاتم غزل
سیمین شعر نازک
نازکتر از نگاره ی چینی
در قاب چرمی وزن
در بارگاه بانو
جامی کنار جام علی می نهم
برگی کنار دفتر سیمین
تا در فضای یخزده ی روزگار
با آذرخش و روغن شبنم
و هیم ترانه
آتش به پا کنیم
و فصل سنگواره و سوگ و سکوت را
با ضریب پنج پنجه و شش مضراب
بر داریه ی دف آفاق
از غلغل غریب اصول ی نو
از نو بپا کنیم
جامی کنار جام علی
برگی کنار خنده ی امید
گوشی کنار چشم سپانلو تا
شعر
بلند جاهلی او
این هشتمین معلقه ی نو را
از این رواق کهنه بیاویزیم
چشمی کنار شعر سپانلو
فکری کنار پیش حقوقی
عطر غریب یانکی
از سینه ی قصیده ی ایرانی
با سرفه های قافیه ی عربی
شعری به استواری شعر کمال
با اهتزاز ردیف
در برکه ی زلال خیال
و گرته های تازه تری از
شکوای دردناک جمال
اما دل حقوقی هم دیگر
طاقت نخواهد آورد
از این هوای عفن و آب ناگوار نگیرد
او خیزد در جوانی جان می زند
تا بشکند
گلشیشه های قافیه ی پرملال را
در سنگسار آهن و اندیشه
تا بازگردد آزاد
از
کافه های ظلمت
و رقص ناشیانه اش را
بر میزهای دکه سلمان
پایان دهد
خواهم نوشت بی پروا
آزاد
آزاد ماهی شعر
زیباترین آغازهای پایان نیما
آزاد که هنوز
باور نمی کند
باران پشت پنجره اش کولاک است
و سیل در کوچه
داردکتابهای جوان را با
باتلاق های عفن می برد
در خانه های کوچک آری
هستی و شعر
در چرخه ی قدیمی موسیقی و شراب
با گام های چالاک
بر سیم های حامل جان می رقصند
و این چنین
انکار می کنند
تبعید جان زنده ی امروز را
به سنگوارههای مرده ی دیروز
در خانه های کوچک تهران آری
در حوض های کاشی
ماهی و ماه غلت و غنایی رعنا دارند
در خانقاه شمس
شمس جدید گیلان
در سایه ی صنوبر فرزانه
شمس قدیم تبریز تنها
در زخمه های تار حسن زاده
در قمری گلوی صدیق تعریف
در سینه ی گشاده و گرم ادیب
وپنجه های مست علی زاده
گلچرخ گاهگاهش را
در چشم می کشاند
و مولوی پیر
در گوشه ای به گوشه ی چشمی خوش است
تا قفل گنجخانه ی جان بشکند
و دامنی به چرخش گرداب دامنی بزند
اینجا بهار بازار نسرین و لاله است
و گل به گل
نرگس برای پندار
و توتیا برای چشم های کهنسال از گرد دامن
یار
و ارغوان
به اشتیاق پنجره های پر انتظار
و افسانه از برای رویاهایم
ترخیص می شود
اینجا براهنی
بااشتعال جان بی آرامش
در خیل واژه های رها از مدارهای بی مرکز
آواز خوان بی پروا
از شوکران تزویر
در کوچه های آتن امروز است
و
طنز شاد عمران
در شعرهای تازه ی او گریه می کند
و سید علی مجنون
تورات می نویسد با
خودکار بیک
از کی و کی بگویم در ری ؟
از آن چکاد سفید
که سر برون کشیده از ابر
از حلقه ی کمند حرامی ها
که لب نهاده بر لب جام فلک
و نوشداری فیروزه می نوشد
از آسمان هنوز آبگون دماوند ؟
آن نوشدارویی که تهمتن
بعد از فرو شکستن سهراب
پاشید در نگاه درمانده ی فضا ؟
از کی و کی بگویم ؟
از خسرو جوان
که تار بغل مارال روی شانه
معماری شگفت عاطفه می فرماید
با آن مصالح کم ؟
تاغ خسرو شاهی گلدان های
مجموعه ها و زیر مجموعه هایش را
بر پلکان شعر نو بگذارد
تا قاسم سواد کوهی بی تا
نه چون رضا
بر کرسی قضا بنشیند
در چند و چونی بی پروا در دادگاه متهمی پیر
با نام بی بهای خرافه
و کنیت خرفت
و خوش خوشک بگوید : عزیز دلم
دوزخ اگر که باشد هم آن را
از کنده های کهنه هیزم کنند چنانکه ناصر خسرو گفت
بسوزند چوب درختان بی بر
نه از پیاز نرگس یا ساقه ی گل سرخ
در سرخ کردن جگر بلبل
و حشمت از میانه ندا در دهد
آری خورشت بلبل و گل سرخ
به گفته ی مایاکوفسکی خوراک باب دل و نیش کاسبان شکمباره ای است
که بعد
سیری کامل چکامه ی ترشی هم
در وصف بلبل و گل سرخ
آروغ می زنند
تا شاعر سترک ما محمد مختاری
در سایهی شمایل مریم
و مژه های غمگن سهراب و روح تابناک سیاوش بنویسد
تمام رودهای جهان
رود آبه های فردایند
و زایش نو
در آبهای گل آلود هم از موجی
تا موجی
تکرار می شود
و آنکه پشت می کند به افق های نو
دنبال گیسوان سرزده از شنزار
و گورهای سرگردانی می گردد
که مرده ای در آنها
غیر از دهان پوک و چشم تهی نیست
تا کاسه ای صدا بچشاند
گشتار کاهلانه ی او را

شعر نو...
ما را در سایت شعر نو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان بازدید : 147 تاريخ : سه شنبه 24 دی 1398 ساعت: 19:22