غریب آشنا

ساخت وبلاگ

تو از شهر غریب بی نشونی اومدی
تو با اسب سفید مهربونی اومدی
تو از دشت های دور وجاده های پر غبار
برای هم صدایی هم زبونی اومدی
تو از راه می رسی ،‌ پر از گرد و غبار
تمومه انتظار ، می آید همرات بهار
چه خوبه دیدنت ، چه خوبه موندنت
چه خوبه پاک کنم ، غبار رو از تنت
غریب آشنا ، دوست دارم بیا
منو همرات ببر ، به شهر قصه ها
بیگر دست منو ، تو او دستا
چه خوبه سقفمون یکی باشه با
هم
بمونم منتظر تا برگردی پیشم
تو زندونم با تو ، من آزادام

شعر نو...
ما را در سایت شعر نو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان بازدید : 151 تاريخ : سه شنبه 24 دی 1398 ساعت: 19:22