روز های کودکی

ساخت وبلاگ

روز های کودکی آن روز ها بهترین روز های زندگی ام بود...همان روز هایی که میخندیدیم همان روز هایی که در کنار هم خوش بودیم!

همان روز هایی که با شادی یا ناراحتی که نهایتش به قهر وصل میشد به سر آمد...
بله..همان روز های کودکی!!!
گرچه هنوز هم به اندازه ای نوشته هایم میگویند بزرگ نشده ام اما باز هم حرفم را تکرار میکنم:یاد آن روز ها بخیر آن روز ها بهترین روز های زندگی ام بودند.

من کودکی را در روز هایی میبینم که با یک چیز کوچک میخندیدم و حتی ساعت ها بعد با یاد آوری آن به خنده می افتادم.یا همان روز ها که گناه برایم معنایی نداشت.
آنوقت ها بیشترین سرزنشی که میشدم از طرف پدر و مادرم بود..نه عمو و خاله و دایی و عمه!!

نه بچه های فامیل.حتی همشاگردی هایم هم مرا سرزنش نمیکردند.
اما حالا.....هرکس با سرزنشی که به قولا خیر خواهانه است زندگی ام را متحول میکند!
من این کلمه خیر خواهانه را درک نمیکنم۱
یعنی چه؟؟؟
دیگر قدرت تصمیم گیری برایم معنایی ندارد تار و پود زندگی ام ساخته شده از همین سرزنش های (به قولا) خیر خواهانه اند.
کوچکترین اشتباهم را آنقدر از زبان این و آن میشنوم که به بزرگ ترین گناه عمرم تبدیل میشود.
این روز ها روز های سختی است که من در آن قرار گرفته ام.
روز هایی که در آن خنده هست دلخوشی هست قهر ها به آشتی تبدیل میشوند اما دیگر واقعی نیستند.
در این روز ها واقعیت تلخ است و تمام انسان ها با شیرین ترین ها زندگی میکنند...هیچ کس در واقعیت نیست!!!
بیچاره!!دلم برایش میسوزد دیگر حتی در فیلم ها هم کسی نمیگوید :من تحمل شنیدن واقعیت را دارم.

آن موقع ها هیچ کس به شنیدن دروغ راضی نبود و دروغ گو سرزنش میشد اما حالا چه؟؟!!
در این زمان دیگر به چشم کسی دروغگو دشمن خدا نیست..اما کسی که راست بگوید مورد آه و نفرین مردم قرار میگیرد.
دیگر هیچ پدر و مادری کودکی را با خبر آوردن کلاغ سیاه تحدید نمیکند و نمی گوید چرا دروغ گفتی!!!
در واقع خود آن ها هستند که در این زان بلعکس عمل میکنند و باید کلاغ را دنبال ان ها فرستاد.
ما که با تحدید کلاغ سیاه بزرگ شدیم و بابت دروغ گفتن سرزنش شدیم به این جا و مکان رسیدیم.
چه بر سر این فرشتگان پاک و پاکیزه زمینی می اید؟؟
کسانی که بابت راست گفتن کتک میخورند..کسانی که کم کم عشق ورزیدن به دروغ را می آموزند و عاشق دروغ میشوند.
مادرم به گونه ای از نو جوانی خودش خاره های خوش میگوید که دل من هم برای نوجوانی مادرم تنگ شده!
اما یعنی چه؟
نوجوانی آنان شیرین بوده؟
یابزرگ سالی از نوجوانی تلخ تر است؟ پر دروغ تر است سیاه تر است؟ تاریک و ترسناک تر است.
یعنی ما نوجوانان این نسل باید خود را برای تاریک تر شدن آسمان خیالمان آماده کنیم؟
چه چیز دشوار تر از این؟؟
چه کاری سخت تر از جستجوی راهی برای فرار از تاریکی در تاریکی؟!
دلم برای بچه ها میسوزد ...
گرچه چه بسا تا آن زمان کسی راهی روبه روشنایی برایشان بازکرده باشد.....

- - , .

شعر نو...
ما را در سایت شعر نو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان بازدید : 291 تاريخ : شنبه 26 دی 1394 ساعت: 5:28