من روکشتن ! من رو کشتن
! هیچکسی خبر نداره
تنها تو قلعه ی وحشت چشم جادوگر بیداره
من رو کشتن ! من رو کشتن ! برای نفرتم از مرگ
توی
شب ‚ دیده نمیشه جای خالی ستاره
من روکشتن اما بازم میشه با تو جون بگیرم
میشه آینه ی صدام رو به آسمون بگیرم
میشه با اشارهی تو سر برم تا سر دیوار
باز با سنگ انداز آواز ظلمت رو نشون بگیرم
هیشکی حرفات رو نفهمید ‚ من من
همه ی ترانه هات رو خط بزن
نبض گریه های من رو
هیچ کس نمی گیرد ؟
واسه برگشتن دستات چرا دیره ؟ چرا دیره ؟
بی تو از صدا نیفتاد ‚ این صدای بی ستاره
این کبوتر تو قفس نیست ‚ تو تن خودش اسیره
واسه بی تو از تو خوندن ‚ واسه وا دادن و موندن
واسه زین کردن اسب و تا ته حادثه روندن
تو رو کم داره نگاهم ! بی تو
بسته مونده راهم
چشم تو یه چلچراغه برای سایه سوزوندن
هیشکی حرفات رو نفهمید ‚ من من
همه ی ترانه هات رو خط بزن
شعر نو...
برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان بازدید : 164