مهمان نا خوانده

ساخت وبلاگ

روزی پر از جستجو رنگ می باخت

شب مثل یک خستگی بر تن کوچه می ریخت

باغ خیال خیابان

آرامش خیس خود را

/ مدیون باران و مه بود

من دست دل را گرفتم

/ از همهمه در گذشتیم

بیرون آبادی آنجا چپر بود

پشت سکوت غریبی نشستیم

باران می آمد به تندی

هر قطره اسم خدا بود

عشق آمد آنجا

– قلبم از لهجه ی عشق ترسید –

ناگه از گونه ام خنده را چید و

/ از پیش من رفت

دنبال او آمدم، دیدم آنجا

/ آتشفشان صبورم

چون خستگی روی بالش افتاد

گفتم دل من

چندی است اینجا

از جنب و جوش مدام خود افتاده ای تو

از ابرها می گریزی

دیروز با من

/ یک لحظه در زیر باران نماندی

ای خسته چندین بهار آمد و رفت

/ اما تو شعری نخواندی

او را میان سکوتی پر از درد بردم

*

احساسم اما

چون بغض بی رنگ وسواس

در چشم شب محو می شد

احساس مردی که آن شب

/ مهمان ناخوانده ی

/ قلب خود بود

ارباستان، 14/2/1363

شعر نو...
ما را در سایت شعر نو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان بازدید : 144 تاريخ : سه شنبه 24 دی 1398 ساعت: 19:22