دامنی طلوع در شعری با ریتم سبز

ساخت وبلاگ

دامنی طلوع در شعری با ریتم سبز
سخنی در شروع شعری بلند سبز که نابهنگام میانه ی یخ سراز دیوار غفلت روز بر می کرد
و روز از کوتاهی وتحقیردر تعدیل می رَست وبل بر برج بلندش در می نشاند باهزار درج گهر معرفت در آخر و هزار حنجره اش قد نکشدبه طویل روز که بلندای بهار بود و یلدایش مرده درو
و از اول تو آن می دانستی که بذر بلوغ می کاشتی بفراست میانه ی انگشتان یخ و تو جبن زمهریر می دیدی در چکید کنایتی بر جبین که می ریخت زیر پای هرم افتاب و آن زمان ، روز، ترانه ی در تو بود در نت و ضوح و روز بلند را در آیینه های اب تماشا بودی به فراستی که صدای پای اب در رگ سبز آویزه گوشت بود
و هنگامه ی سبز بر پا می شوددر نگاه ، همه ، طغیان طلوع و انفجار شکوفایی بر دست و بال روز لبریز می شود

و این قصیده ی بلندیست در تشفی آنهمه زخم زمخت بر عریانی زمین که کشیده به دوش، بلند

و نگاه تورا پر می کرداز تجلی سبز و شرافت بذر بودن و همه این بود و بس .

در تنوع و تکثر هرچه رنگ که تو را ترسیم و به رنگین کمان گردن آویز خورشید نزدیک می کرد
اغوش نفس پر می شود ازلطف که سر آمدسلامت بود و نفس میانه ی شاخه ها ی شوخ می رقصید در بزم بودن

و چقدر آغوش های شاخه پر می شد از شگفت بلوغ و زمین کا شش وارث اردیبهشت بود هم چنین

همه، سخاوت در تسلی همه زخم و مغیلان مزمن که بر پای چو گل می رفت و بر پای تو میریخت به همت باران لطف که چشم آسمان بر نزار تو ا ز تاول می گریست
و این شکوه شکفت شگفت طالع تو بود در آخر مهربانی بی گمان که زمین به وارث خود می داد که در هزار ساغر سرخ به تو می نوشاند و ترا ترا به تبدل حال می خواند به فصلی سبز که هزار لبان گلبرگ بر تو بوسه زند به مهربانی در سپاسی که عطرش می پیچید در بیکرانگی روشنی بالهای خورشید
و آغوش آغوش سخاوت بر تو خواهد بخشید تا همتای بهار برویدت در نگاه از سبز سخاوت
و درید بی ریای گریبان گلنار جامه ای بس بلند به بلندای قیامت قامت شرفت شود
و این فصلیست در نوین تو جامه به تن کرده سبز و کمر بسته سرخ به همتی بسی والاتر از قبل از انجماد پیش بیشتر تا از تو بجوشد روشنی و تاب و جاری شود در تو روش آب و مهتاب ،

هزار پنجره بگشایدت در تنگنای نگاه و همه ی حرف اینست این منمت بشکند در ماه
و فرصتی بکر در ارتفاع اینهمه سبز و سرو بکاری در وسعت افقهای پژ مریده
و صبح مسیح نفس بروید به هزا ریگزار دلمردگی و دهلیز دهلیز تو پر شود از نبض سرخ و عشق از بلندایت بزاید بر زار زمین هزار سرخ سبز نوید،
همین
و این حرف بهار بود بروشنی!

شعر نو...
ما را در سایت شعر نو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان بازدید : 230 تاريخ : دوشنبه 23 فروردين 1395 ساعت: 21:00