تو وسیع هستی و آبی
آبی و روشن
و من لحظه هایی بسیار را
/ در اطراف تو امیدوارم
و من که کومه ای در حوالی دستهای تو ساختم
فکر می کنم
اگر به شبی مهتابناک مانندت کنم
دریافت روشن تری از عشق خواهیم داشت
چه در این ظلام سرکش
/ طرح لبخندی خورشید وار
بر گونه های صبح نیفتاده است
تا آفتاب رنج بر آمدن را مشتاق است
ما نیز
چه باک اگر
آن سیاهزاده سالوس
/ در گند کانالهای مسقف فاضلاب
/ به سیاه کاری تن می زند
و عشق آن مقتدای تردید زدا
تکلیفم را روشن کرده است
*
تا آفتاب برآید
به اعتماد مهتاب
/ برای همه ی شما شعری خواهم سرود
ای همه ستارگانی که
/ روشنایی را مدد می کنید
با شماست
/ اگر این آسمان تماشایی است
و من که به نفرین سایه ها عادت کردم
شما را به روشنی می شناسم
چنانکه دریا را اگر
/ در شعری شرح کنم
او را به شما مانند خواهم کرد
شعر نو...
برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان بازدید : 147