٨مهر، روز بزرگداشت مولانای بزرگ

ساخت وبلاگ

 

٨مهر، روز بزرگداشت مولانا 

هشتم مهر ماه روز بزرگداشت عارف و شاعر بزرگ ایرانی ، مولانا زادروزجالل الدین محمد بلخی مشهور به مولانا است .
جالل الدین محمد ملقب به مولانا از بزرگترین عرفا، شعرا و حکمای عالی قدر است که در ربیع االول سال ۶۰۴
هجری قمری در بلخ به دنیا آمد .
پدرش واعظ سرشناس شهر، بهاء الدین محمد معروف به بهاء ولد بود که مدرس و واعظی خوش بیان و خطیب بود .
مولانا به روایتی ۱۴ ساله بود که پدرش بلخ را ترک گفت و قصد حج کرد و به بغداد رهسپار شد .
هنگامی که به نیشابور رسیدند ، شیخ عطار کتاب اسرار نامه خود را به جلال الدین محمد هدیه داد و به پدرش
گفت: “زود باشد که پسر تو آتش در سوختگان عالم زند” .
شهرت بی مانند مولانا به عنوان چهره ای درخشان و برجسته در تاریخ مشاهیر علم و ادب جهان بدان سبب است
که وی گذشته از وقوف کامل به علوم و فنون گوناگون ، عارفی دل آگاه، شاعری درد آشنا و اندیشه وری پویاست
که آدمیان را از طریق بی ارزش شمردن پدیده های عینی و ذهنی این جهان به جستجوی کمال و آرام و قرار فرا
می خواند.
زندگی مولانا پس از آشنایی با شمس تبریزی که شوریده ای از شوریدگان روزگار خود بود دگرگون شد.
شمس ، مولانا را با افق دیگری از معنویت و عرفان آشنا کرد و روح او را در آسمان های برتر به پرواز درآورد .
او در سال ۶۴٢ به قونیه وارد شد و یک سال بعد از قونیه به دمشق رفت و مولانا را در آتش هجران گداخت .
وی پس از آگاهی از اقامت شمس در دمشق نخست با غزل ها، نامه ها و پیام ها از او خواستار بازگشت شد و
پسر خود را به جستجوی شمس فرستاد .
شمس این دعوت را پذیرفت و به سال ۶۴۴ به قونیه بازگشت اما بار دیگر با جهل و خودخواهی مردم و تعصب
عوام روبه رو شد و ناگزیر به سال ۶۴۵ از قونیه رفت .
موالنا باز در پی او روان شد اما نشانه ای از او نیافت و در این میان سر به شیدایی برآورد و غزلیات خود را با نام او
مزین کرد .
برخی آثار ارزشمند او از نظم و نثر عبارتند از مثنوی ، دیوان غزلیات معروف به کلیات شمس، رباعیات، مکتوبات
مولانا، فیه ما فیه، مجالس سبعه و غیره.
مولانا در اوایل جمادی االخر سال ۶٧٢ هجری قمری در شهر “قونیه” رخ در نقاب خاک کشید.

 

نمونه ای از شعر او در دیوان کبیر :

 

بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست

بگشای لب که قند فراوانم آرزوست

ای آفتاب حسن برون آ دمی ز ابر

کآن چهره مشعشع تابانم آرزوست

بشنیدم از هوای تو آواز طبل باز

باز آمدم که ساعد سلطانم آرزوست

گفتی ز ناز بیش مرنجان مرا برو

آن گفتنت که بیش مرنجانم آرزوست

وآن دفع گفتنت که برو شه به خانه نیست

وآن ناز و باز و تندی دربانم آرزوست

در دست هر که هست ز خوبی قراضه‌هاست

آن معدن ملاحت و آن کانم آرزوست

این نان و آب چرخ چو سیل است بی وفا

من ماهیم نهنگم عمانم آرزوست

یعقوب وار وا اسفاها همی‌زنم

دیدار خوب یوسف کنعانم آرزوست

والله که شهر بی تو مرا حبس می‌شود

آوارگی و کوه و بیابانم آرزوست

زین همرهان سست عناصر دلم گرفت

شیر خدا و رستم دستانم آرزوست

جانم ملول گشت ز فرعون و ظلم او

آن نور روی موسی عمرانم آرزوست

زین خلق پرشکایت گریان شدم ملول

آن های هوی و نعره مستانم آرزوست

گویاترم ز بلبل اما ز رشک عام

مهر است بر دهانم و افغانم آرزوست

دی شیخ با چراغ همی‌گشت گرد شهر

کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست

گفتند یافت می‌نشود جسته‌ایم ما

گفت آنک یافت می‌نشود آنم آرزوست

هر چند مفلسم نپذیرم عقیق خرد

کان عقیق نادر ارزانم آرزوست

پنهان ز دیده‌ها و همه دیده‌ها از اوست

آن آشکار صنعت پنهانم آرزوست

خود کار من گذشت ز هر آرزو و آز

از کان و از مکان پی ارکانم آرزوست

گوشم شنید قصه ایمان و مست شد

کو قسم چشم؟ صورت ایمانم آرزوست

یک دست جام باده و یک دست جعد یار

رقصی چنین میانه میدانم آرزوست

می‌گوید آن رباب که مردم ز انتظار

دست و کنار و زخمه عثمانم آرزوست

من هم رباب عشقم و عشقم ربابی است

وآن لطف‌های زخمه رحمانم آرزوست

باقی این غزل را ای مطرب ظریف

زین سان همی‌شمار که زین سانم آرزوست

بنمای شمس مفخر تبریز رو ز شرق

من هدهدم حضور سلیمانم آرزوست

 

 

شعر نو...
ما را در سایت شعر نو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان بازدید : 139 تاريخ : سه شنبه 24 دی 1398 ساعت: 19:22