این روزها

ساخت وبلاگ

این روزها این روزها دریا خروشان نیست و تنها گاهی اوقات موج کوچکی با ترس و لرز گونه های ساحل را می شوید و بلافاصله پشیمان می شود و آنقدر عجله می کند که خاطراتش جا می مانند و تا موج بعدی خاطره ها کمین می کنند که گریبان کسِ دیگری شوند؛شاید غریبه ای ؛ویا شاید آشنایی که ناشیانه قدم بر می دارد و یا شاید غریبه ی آشنایی که او هم صدف هایش را جا می گذارد و با یک فراموشی احمقانه و یک سری خاطره های بی سر و ته باز می گردد...
این روزها همه با من همراه شده اند ؛خورشید دیرتر طلوع می کند مبادا که رویاهایم نیمه تمام بمانند و شب دیرتر فرا می رسد مبادا که ذزوغ گفته باشم و کابوس ها جا خوش کرده باشند و ستاره ها از چشمانم پنهان می شوند؛هوس قایم باشک بازی کرده اند می دانند که من هیچ گاه پیدایشان نمی کنم راستش از همان بچگی بازی را دوست نداشتم آنقدر خودم را گم می کردم که افتخار هیچ سک سکی نصیبم نمی شد...
این روزها حال من دچار اختلالات فصلی شده است؛من هنوز به سردی زمستان عادت نکرده باید از تازگی بگویم ؛من هنوز در انتهای خیابان ،چشم دوخته به تک درختِ پاییز زده باید گل ها راببویم و از لطافت بهار،از سرسبزی جایی که نمی شناسم و یا رودخانه ای که تا بی انتها پیش می رود و یا دورویی آسمان که در یک ظهر آفتابی بی وقفه می بارد...من باید از خیلی چیزها بگویم...
باید بگویم خداحافظ ای سالِ قدیمی تمام نشده!
و سلام به تمام کسانی که هر سال به خیال خودشان بروز شده اند و بازهم می خواهند مرا احمق جلوه دهند...
آخر کدام احمقی می تواند به کسانی اعتماد کند که ختی از خودشان هم بیزارند؟!!
شاید من!
سال جدید!من کفنِ زمستانم را در نیاورده به استقبالت می آیم...
می خواهم یک بار برای همیشه همه ببینند که من نه احمق هستم و نه ساده!

شعر نو...
ما را در سایت شعر نو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان بازدید : 262 تاريخ : شنبه 29 اسفند 1394 ساعت: 13:07