سلام
شعر زیر از امروز چهارشنبه 23دیماه نود و چهار ساعت 9/30 شب برای نوشتن نقد کاربران و دوستان سایت، فعال می شود.
لطفاً اگر بر این شعر نقدی دارید تا روز و ساعت اعلام شده آماده کنید.
" درد دلهای یک دیوانه "
.
.
حالا که دنیا , روی کاروانسرای شاه عباسی را کم کرده...
چه فرق می کند برای زمین ...
کلاغ , موش بزاید ..
تا ازسر و کول مترسکها بالابروند؟؟
یـا درختان , ریشه درآسمان بدوانند؟
و گندم ها...جو پس دهند.
زمین با سرگیجه ی همیشگیش...
زمین بخورد
من , عینکش را
درجیب چپم مخفی کنم!
اصلا...!
حالاکه دنیاکاروانسراست!
بیــا تـا روی عقل راکم کنیم ..
همراه موشها ..
سربه سرمترسکها بگذاریم
ریشه ی درختان رابجویم
عینک زمین رابه چشم بزنیم
جو , بپاشیم ...
تا آنان که کاشتند و ماخوردیم
مهمانمان باشند.
اصلا...به ماچه ربطی دارد
که زمین دارد جان می دهد!
ماکه ضامن درخت وگندم نیستیم
آنهم گندمی که آواره ی مان کرد
و درختی که هی غُر می زند
و از آسمان ..
آب می خواهد...
و مترسکی که باچشمهای باباقوریش
کلاغ را رم می دهد.
یکی بیاید...
یکی بیایدو مرا ا ز زیر بار وهم وخیال
نجات بدهد.
هذیان می بافم؟!
دلم می خواهد شاهرگ زمین رابزنم!
یکی بیاید...
عینک زمین
درجیبم جامانده
وکلاغها دنبال جنینشان می گردند!
- - , .
شعر نو...برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان بازدید : 277