چرا آغوش گرمش را احساس نمی کنیم ؟!

ساخت وبلاگ

چرا آغوش گرمش را احساس نمی کنیم ؟! در غروب روزی
کنار ساحل دریا قدم می زدم
ناگهان متوجه ردپایی نزدیک قدم هایم شدم !!
این دیگر چه بود ؟!
با تعجب در دل از خود پرسیدم :
این دیگر ردپای کیست ؟؟
اطراف را با دقت نگاهی انداختم ؛
اما کی آنجا نبود و خود را تنها یافتم ...

در افکار غرق بودم که صدایی گفت :
عزیزم !
این ردپا ، جای پای من است
که همیشه و در هر لحظه در کنار تو قدم بر می دارم
و تنهایت نمی گذارم !!
" خدا "

.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
دوباره افکار به ذهنم هجوم آوردند !
یاد روزهای سخت و طاقت فرسای زندگیم
لحظه ای مرا بحال خود نمی گذاشتند ؛
هر چه بیشتر غرق می شدم بیشتر خودم را در آن روزها تنها می یافتم ..
آری ، در افکارم ردپایی غیر از ردپای خودم ندیدم !

پس با معترانه و مغموم به او گفتم :
اما تو در غم انگیز ترین لحظات زندگیم مرا تنها گذاشتی
و ردپایی غیر از ردپای خودم نمی دیدم ؟؟

.
.
.
.
.

ندا آمد :
نه عزیزم !!
هرگز این اشتباه را نکن !

من حتی در سخت ترین لحظات و روزها نیز
تو را نگذاشته ام و نمی گذارم ....
در حقیقت آن جای پایی را که تو می دیدی و از آن حرف می زنی ،
ردپای من است..........
و تو ........
در آن روزها...
در آغوش من هستی ............................ !!!

....................................................................................

و بی شک زندگی اینگونه است
اما
چرا آغوش گرمش را احساس نمی کنیم ؟!

شعر نو...
ما را در سایت شعر نو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان بازدید : 266 تاريخ : چهارشنبه 26 اسفند 1394 ساعت: 23:01