به دنبال یک شعر خوب ... ( 4 )

ساخت وبلاگ

به دنبال یک شعر خوب ... ( 4 ) سلام .
قبل از هر چیز ،شعر را با هم مرور می کنیم :

عنوان شعر :
ادراک اشتراک مزه ی مرگ ...

من ؛
در بطن ناگوارترین اتفاق
زاده می شدم

فواره ای که به رنگین کمان بدل می شد

چیزی به انتهای جنگ جهانی
باقی نمانده بود
اما هنوز
مردم
از خواب های شان
بیدار می شدند
انگار چیزی در این میان نادرست بود ؛
یک چرخ دنده ی کوچک ؟
میمون گمشده ی داروین ؟
احساس من به آمدن باران ؟
یا ... ؟
یا قتل عام برگ ها به دست باد ؟

باید کسی به خاطره می پیوست
باید بلوغ بمب ها
بارور می شد
از خون بچه های آدم و حوا
باید زبان سرخ « کالی »
سیراب تر می شد

راستی
آیا کسی به اوپنهايمر ایمان می آورد ؟

توفان نوح ؛
تعمید آدمیان بود
در باتلاق مرگ
هم دستی فرشته گان مقرّب
در روز انتقام

خون در برابر سجده
خون در ازای سیب

ارجون ؛
کمان کشیده در کمین عموهای اش

رستم ؛
پهلو دریده است
فرزند خویش را
- با افتخار
و دانایی -

خون می چکد هنوز
از دست های فاتح کوروش

امشب سروش سیاهی
نوباوه گان مصر را
در خواب بی گناهی شان
تسخیر می کند
دروازه های خیبر
با خون میش های مقدس
تطهیر می شوند

عیسی ؛
مصلوب انتخاب خودش بود
داغ سیاه خیانت
صرفاً برای جذب مخاطب
بر گونه های خیس یهودا خورد

فهرست شیندلر ؛
زیباترین حماسه ی قرن است
عصیان ابلهانه ی انسان
یک صفر کوچک و توخالی
پشت خطوط ممتدی از اعداد
.
.
.
این شعر نیست
یا
چیزی شبیه آن
ادراک اشتراک مزه ی مرگ است
در پهنه ی زمان

اما

ای کاش جای سیاوش هم
مانند حضرت اسماعیل ...

پی نوشت :

هزار و چهار صد و یک سال پیش در چنین روزی
جنگ جمل متولد شد .

10 جمادی الاول 1437
سلمان مولایی

وقتی شعر را خواندم ، اولین چیز عجیب ، برایم پی نوشت این شعر بود ! جنگ جمل ؟!
و بلافاصله یک چیز عجیب تر ! تاریخ سرایش شعر به تاریخ قمری نوشته شده است ، اتفاقی که در هیچ یک از شعرهای قبلی سلمان مولایی ندیده بودم ....

منظور شاعر از این پی نوشت و تاریخ چیست ؟!

شروع شعر با یک بیوگرافی کوتاه آغاز می شود :
من
در بطن ناگوارترین اتفاق
زاده می شدم
و ناگهان تصویری که اصلا ناگوار نیست بلکه ، یکی از رویایی ترین صحنه های بی نهایت زیباست :

فواره ای که رنگین کمان بدل می شد .

و یک دوره ی چند جلدی تاریخ در چند سطر پشت هم ردیف می شودند :
از قتل عام فرزندان آدم تا طوفان نوح ...
از نظریه ی داروین تا بلوغ بمب های نوبل و جنگ جهانی ...
از ارجون و رستم و کوروش تا مسیح مصلوب

و سرانجام این جمله ی مرگ آور :

این شعر نیست !

و جمله ای که ناتمام می ماند :

ای کاش سیاوش هم
مانند حضرت اسماعیل ...

و سه نقطه ای که خواننده را به سیاهچاله ی تفکر فرو می کشد ....

سهم تاریخ ، جفرافیا ، فیزیک ، فلسفه ، روانشناسی و... در این شعر بسیار بالاتر از سهم شعر و ادبیات است ....هر چند نباید فراموش کنیم که شاعر خود فریاد می زند :

این شعر نیست

و من مانده ام که چه چیزی در لابلای این نوشتار افسار گسیخته موج می زند که اینقدر بر دل من چنگ انداخته که مرا وادار می کند که آنرا یک شعر خوب ببینم ؟

آیا ارتباط عمودی در شعر را می توان به گونه ای دیگر ، بازتعریف کرد ؟ آیا می توان از پراکنده گویی در چند مبحث کاملا مجزا ، به یک وحدت جدید رسید ؟ وحدت در عین دوری و پراکندگی ؟!

شما بگویید ...

- - , .

شعر نو...
ما را در سایت شعر نو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان بازدید : 515 تاريخ : چهارشنبه 19 اسفند 1394 ساعت: 18:50