نقد ادبی و ارزیابی آن (شوقی ضیف)

ساخت وبلاگ

نقد ادبی و ارزیابی آن (شوقی ضیف) خاستگاه نقد ادبی
نقد، نزد یونانی ها با شروعی تازه آغاز شد، سپس رفته رفته پیچیده ترشد، تا اینکه با نظریۀ ارسطو آشکارا، شکل گرفت، واز زمانی که یونانی ها به نقد پرداختند، گاه منظورشان ازنقد (تفسیرِ) شعر وگاه تفسیرِحکمت ها وبراساس مقیاس های اجتماعی یا فلسفی بوده است. افلاطون گمان می کرد، که شعر درجایگاهی متفاوت در مقایسۀ با اندیشه وحکمت قرار دارد، وبه آن بسنده نکرده وحملۀ آشکاری را برعلیه شاعران اعلام کرده وآنها را از شهرآرمانی اش اخراج کرد، چرا که آنها اخلاق ناپسند را در جامعۀ سالم رواج می داده اند. وبه دنبال او ارسطو به شرح وتفسیر شعر وبه طور خاص (به تحلیل) تراژدی پرداخت. درادامه بیان می کند که فلسفه وحکمت شعر، بیشتر از تاریخ است، اما از حیث وظیفۀ شعر وآنچه گمان می رود شعری که (سروده شده) پَستی های اخلاقی است، شعر خوبی نیست، و( شعر خوب) آن است که عواطف را برانگیزد، وعواطف پلید را آشکارکند، به این ترتیب چنین شعری زیان بار نیست، بلکه سودمند هم می باشد، چرا که پاکیزگی را به سوی ِخود می کشاند، شعربدان جهت نیز سودمند است زیرا با این پاکیزگی، به آسایش و راحتی دست می یابیم. وهوراس نظرش را پیرامون آنچه که از نظریۀ ارسطو از شعراتخاذ کرده بود، بیان کرد، وچنین اظهار داشت که شعر آموزش می دهد در حالی که بهره مند هم می سازد، پس شعرهم سودمند است وهم خوشایند.
اندیشۀ بهره مندی اخلاقی که یونانی ها را در دوران قرون وسطی تحت تأثیر قرار داده بر نقد چیره گشت، پس بهتر است که شعر، اخلاق فاضله را به تصویر بکشد تا (بر تعالیم مسیحی) برتری یابد ، و به این ترتیب ارزش شعر سنجیده می شود و خوب و بد آن از هم متمایزمی گردد.
جایگاه شعراز حیث اخلاق وهنر
1-مکتب اخلاقیون
از عصر نهضت بیشتر ناقدان، آن مقداراز شعر را ارزشمند می شمارند، ..که فرهیخته وتهذیبش می کنند و یا حقیقت آنچه که فایده ای اخلاقی را در بردارد را بازگو می کنند. پس این عقیده وظیفۀ نخست در اندیشۀ برخی از ناقدان است و در نظر دیگر ناقدان، بهره مند سازی و جذب نوعی لذت یا مستی و یا جلب نوعی شادمانی است. تا جاییکه قرن نوزدهم صدای بیشتر ناقدان مبنی بر ارزیابی حقیقی شعرکه همان اخلاقیات است وهمان چیزی است که فضایل اخلاقی را بر می انگیزد، بالا گرفت. (اما) گروهی دیگر با آنها مقابله کرده چنین می گویند: که دنیای شعرقائم به ذات است، و ما باید زمانی که می خواهیم دربارۀ آن قضاوت کنیم به ارزیابی های درونی شعرو طبیعت آن باز گردیم، و اینکه شعر نه اخلاقی است و نه دینی و نه فرهنگی یا به عبارت دیگر وسیلۀ آموزشی نیست. و درگیری میان دو طرف بالا گرفت تا اینکه در فرانسه دیوان« گلهای شر» اثر بودلیر پدیدار شد، و بسیاری فریاد برآوردند که این دیوان و آنچه که شبیه آن است بیماری مسری است و جامعه باید با آن مبارزه کند، همچنانکه این امر بردولت هم واجب است. بسیاری از ناقدان مقاومت کردند وبه جدایی میان عمل ناقد و مردان دین و مردان نظم وقانون فرا خواندند، مبنی بر اینکه شعر تجربۀ بهره مندی از خیال است و آن برای ما این تجربۀ زندگی انسانی اعم از خیر و شر..و پاکیزگی و آلودگی آن را بیان می کند. گناه شاعر نیست که چنین امری وظیفۀ شاعر است ، و اینکه اخلاقیات باید در عمل چیره بشود کاری مستبدانه است، وآن کدام اخلاق است که پیرامون آن قضاوت می کنیم ؟! همانا ثابت شده است که سنجش های اخلاقی از عصری تا عصری و ازامتی تا امتی دیگر، متفاوت می باشد. پس کدام مقیاس را می توانیم اساس این داوری قرار دهیم، آیا سنجش های مکتب اخلاقیون را برگزینیم و یا مکتب اپیکوریسم (لذت جویان)؟ و یا اینکه سنجش های مکتب فطری گرایان و یا متمدنین را؟ و اگر این امر برای ما در اندیشۀ این گروه از ناقدان به اضطراب شدید در سنجش های اخلاقی که با آنها دربارۀ شعر داوری می کنیم، بیانجامد، پس اخلاق وشعرچیست؟ بنابراین (اخلاقیات) از دنیایی به جز دنیای ما و ارزش آن به غیراز ارزش های ما است. در ادامه شاعرانگلیسی «شللی» چنین می گوید: " این دعوی مبنی بر اینکه شعر نقض فضیلت اخلاقی است باطل است "؛ و با الهام از نظریۀ ارسطو درباب تطهیر، می گوید که" شعر خیال ما را وسعت می بخشد و عقل هامان را بیدار می سازد و جان هایمان را رشد می دهد، به واسطۀ آنچه که به ما عرضه می دارد، ازتجربه های زندگی که ما را به سوی انسانیت آرمانی می راند، و(شاعر) این انسانیت را به زیباترین نحو به خدمت می گیرد، تا جایی که برآنچه واعظین و مردان دین به کار می گیرند مقدم می گردد."
مکتب هنر برای هنر
درمیان این خصومت برافروخته دربارۀ وظیفۀ شعر وسنجش هایی که درتعیین ارزش ِمکتب هنربرای هنراست، به آن باز می گردیم، ملاحظه می کنیم که شعر در ورایش غایت و هدفی اخلاقی ویا غیر اخلاقی نیست. این به آن معنا نیست که طرفداران این نظریه اخلاق را انکار کرده اند یا اینکه (خوانندگان را) فراخوانده اند تا درشعر، اخلاق بد را عمومیت دهند، ومعنای آن این است که آنها هر داوریی را دربارۀ شعر که ازشیئی خارج از طبیعت اخذ شده، خواه اخلاقی باشد یا دینی و یا فرهنگی، آن را انکار می کنند. پس شعر همچون سایرهنرها است، وهدف، نوعی ازانواع آموزش نیست، بلکه به کار گیری آموختن و تهذیب و فرهنگ و اندیشۀ معاصر و داوری های منصفانه حق ما است، اما همۀ اینها خارج از ارزش های شعری است که به ویژگی های زیبایی (شعر) پاسخ می دهد. واین مکتب (مکتب نظریۀ الفن للفن) این بحث فلسفی را پیرامون نظریه های جمال بیان داشته است، و طرفدارانش بر این باورند که عقل سه قوه را اشغال می کند، قوۀ تفکر که ما را به سوی حقیقت هدایت می کند، وقوۀ اراده که ما را به سوی خیرونیکی هدایت می کند و قوۀ احساس که ما را به سوی بهره مندی زیبایی از شعر وهنرهای دیگر هدایت می کند. و به این ترتیب میان دنیای شرّو دو دنیای شاخت و خیرفاصله افکنده اند (فرق قائلند)، پس شعر، شناختی و یا اخلاقی را به ما نمی بخشد، بلکه آن چیزی را به ما می بخشد که از دنیای واقعی ما فراتر می رود و اینکه آن به ما انواع زیبایی ها وجمال را عرضه می دارد، و سرشت جمال وزیبایی قائم به ذات ِخویش است، وآن سرشتی است که شایسته است درس کناره گیری ِ ازانوع شادمانی و تحرک ِانسانی ِدیگری (به آن) داده شود ، تا اینکه به آنچه که ما را به سوی آن از لذت و انفعالات ِزیبایی یاری کرده است، پی ببریم، وشایسته است که بوسیلۀ این انفعالات زیبایی خالص اصلاح شویم و توانمند گردیم. )آنها به تحلیل انفعال جمالی؛ می پردازند، کسانی که میان انفعال جمالی و انفعالات عادی فرق قائلند، پس انفعال جمالی همجنس انفعالات عادی نیست، درحالی که که به تحلیل انفعال جمالی پرداختند بررسی زیبای شعر را هم تحلیل و تفسیر کردند، و آیا (ین زیبایی)به اسلوب باز می گردد یا به مضمون یا به هردوی آن، در شعر، اسلوب و مضمون ولفظ و معنا(جدای از هم) نیستند، بلکه آن ساختاری عضوی تکامل یافته ای است که در آن جدایی میان لفظ و معنا نیست، و تصوّرجدایی آن دو از یکدیگربه نحوی که این چارچوب (شعری) جدای از تصویری باشد که آن را در بر می گیرد، ممکن نیست، پس آن دو سرشت ِعضوی واحد هستند.)
همواره طرفداران (هنر برای هنر) درعصرما براین گرایش (باقی) هستند، مخصوصا دربین کسانی که خواهان پژوهش متون شعری وشناخت جایگاههای زیبایی ِآن هستند، و زمانی که دربارۀ آنها مطالعه می کنیم به این امر پی می بریم،(مثلا) دردو کتاب«دلائل الأعجاز» و«أسرارالبلاغة» ازعبدالقاهرجرجانی ، آنها را دراین اندیشه (هنر برای هنر) متحد می یابیم، زیرا می بینیم که آنها تلاششان را در متن وعبارتهایش منحصرکرده اند تا به تحلیل و شرح وبررسی آن در تمامی جوانب جمالی یا بلاغی آن بپردازند، وآنها ارتباط آن را میان لفظ و معنا، جستجو می کنند، خیال و وزن ها را بررسی می کنند، وخواهان این جواب هستند که آیا شاعرمعنایی را که اراده کرده وهدفی را که در نظرداشته، به آن رسیده است، واین امر را سرسختانه محاسبه می کنند، و درهر لفظ وعبارتی دربارۀ قصیده وقالب عضوی یی اش که اصل زنده اش را از آن برگرفته است، منحصرا آن را بررسی می کنند؛ بدون اینکه به چیزی خارج از این حدود بنگرند، آنها به ندرت به صاحب اثر ویا به محیط آن وحادثۀ اجتماعی ومسئلۀ دینی یا اخلاقی ویا سیاسی می اندیشند، ونیز آنها ندرتا به ارتباط آن بامیراث ادبی گذشتگان ومکان آن ازآن میراث ویا آنچه را که صاحبش آنرا از گذشتگانش اخذ کرده است می نگرند، پس به ندرت تمامی آن مورد توجه شان است، همانا قصیده ذاتا مورد توجه آنهارا بر می انگیزد، ازآنجایی که قصیده موجودی ادبی دارای شخصیت و بیان مستقل آن است، طوری که از تجربۀ زندگی به شیوه ای خاص و با ابزار جمالی مشخصی، بیان می کند.
مکتب متأثرین
وزمانی که این گروه از ناقدان را رها کرده و به سراغ طرفداران شیوۀ تأثری ِ نقد می رویم، متأثرین را به ارتباط وپیوند میان شعر وادب به صاحب آن وجامعه و اخلاق می یابیم، چرا که آنها (آن را) جایزمی دانند و با ارتباطش به فلسفۀ جمالی تأثیر می پذیرند. وبهتر است که ادب به نمونه هایش براساس هر قانون یا قاعده ای مرتبط نشود، وتأمل وتدبر در این نمونه ها برای ما کافی است وبوسیلۀ این تأمل آسوده خاطرمی شویم ودر تحلیل مان برای آن ودر آنچه از این قوانین که ما را به پیش می راند، سرچشمه می گیریم، تا درآن به جز ذوق پاک وبینش نافذمان وآنچه را که درک کرده ایم وآن را دراثنای خواندنمان حس کرده ایم، ازچیز دیگری الهام نگریم. پس این سنجش ِ دراندازه گیری ِ آثارادبی نیست (تا لازم باشد) به قواعد ِادبی ِموروثی پیشینیان و یا به قواعد ِطرفدارن فلسفۀ جمالی ونیز به مکانهای اجتماعی یا اخلاقی بازگردیم ، پس همۀ اینها اشیائی قابل تبدیل وتغییرازعصری به عصردیگرهستند، وسزاواراست تا ازعقل هایمان هنگام داروی ِ یک اثر ادبی، پیروی کنیم، و رأیی را نمی پذیری مگر اندیشه ای واحد که دارای ارزش تأثری درجانها و نفوس ما است که این همان ارزش حقیقی آن است.
مکتب موضوعی و تفاوت عقیدتی شان با تأثریون
این تأثریون درواقع آن را، جوابی برای ناقدانی به حساب می آورند که به شدت (دیگران را مبنی ) براینکه نقد، موضوعی می باشد وشخصیت ناقد در آن اثری ندارد ونه هراحساس دیگری و یا شناخت دیگری از آن (بی تأثیر است) فرا می خوانند، بنابر این از اثری خشنود وازاثری ناخشنود می شوند، حال این خشنودی و ناخشنودی درچیست؟ شایسته است عمل ناقد عملی علمی ِخالص باشد، وهمانطور که دانشمندِ علوم طبیعی هنگامی که از پدیده ای در طبیعت سخن می گوید، (سخنش را) به وصف ِآن پدیده اختصاص می دهد ودر برابر آن پدیدۀ طبیعی نه از خودش سخن می گوید و نه بر خلاف آن (پدیده) در داوری اش به تحسین و تمجید یا تحقیرآن نمی پردازد، همچنین شایسته است که درمثالش همچون کسانی باشد که به برسی و پژوهش آثار ادبی پرداخته اند و(سپس) آنرا نقد می کنند، پس تلاش ناقد باید اختصاص به ذات اثر ادبی داشته باشد و نه اینکه در بیان تأثیرپذیری اش از حد بگذرد. درمیان طرفداران گرایش (مکتب) موضوعی طایفه ای از ناقدان هستند که درارزیابی ِاثر ادبی شان به قوانین موروثی پای بند هستند، وآنها گروهی هستند که در ارزیابی ِآثار ادبی ِعصرِ خودشان به گذشته چنگ می زنند؛ در نظر ایشان ادبیات نظامی بزرگ است، که دارای روابط وخویشاوندی هایی است که بوسیلۀ آن همانندی هایش متمایزمی شوند، و ناگزیر باید که این روابط وخویشاوندی در اثر ِادبی ِجدید آشکار وکاملا واضح باشد، پس اگر فاقد آن شد، ارزش ادبی درستش را از دست داده است. و برخی از طرفداران این گرایش کهنه پرستی، نزد ما مبالغه می کنند، وآنها چیزی را جزنظام ِادبی موروثی را نمی پذیرند، پس اگر ادیب چیزی را از این نظام استثناء کرد، طرفداران این نظام اورا از ارزیابی منصفانۀ صحیح محروم می کنند. وچنین اسراف کارانی در مقید ساختن (ادب) به وضعیت ادبیات کهن، بهتر است داوری هایشان را قبول نکنیم چرا که ادب، خشکی ناشی از تقلید ها وسنت ها را به دیده نمی پذیرد، وتاریخ خود گواه این مطلب است، ازآنجایی که از نسلی به نسل دیگرپیشرفت می کند، بنابر این در آن مذاهب ومکاتب جدید پدیدار می شوند، و درآن نوابغ ادباءیی که دربارۀ قوانین گذشته متعادل هستند ظهور می کنند، وآنها را(تقالید کهن و..) با اعمال و روشهایشان رنگی تازه می زنند. این عملکرد آنها را عقب مانده نکرده است، بلکه آنها را تا مراتب والای ادبیات بالا می برد، به گونه ای که آنرا در(آثار) شکسپیر مشاهده می کنیم، زمانیکه از سه عنصر اصلی در نمایشنامه هایش عدول می کند: عنصرمکان، زمان وموضوع، و این خروج ابتکاری از مهم ترین دلایل ماندگاری ادبی او شد. واز طرفداران کهنه پرستی کسانی که طرفداران میانه روها هستند تا حدی متعادل هستند، وآنها خیلی هم مطابق سنت های کهن داوری نمی کنند مگر به اندازۀ نیاز، و(تا حدی) ادیب را هم آزاد می گذارند واز آن (تا همین اندازه) که آثارش درچارچوب ادبیات عام قابل طرح باشند، اکتفا می کنند، وتمامی حقوق را برای آزادی قائل هستند دراینکه علاقه مندی هایش را تغییر و تبدیل بده ومطابق با نظم ادبی باشد. به شرط اینکه میان کار و نوع ادبی به نوعی هماهنگی و انسجام واضحی باشد.
ادبیات متعهد یا ملتزم
از تأثیرنظریه های فلسفی جدید در این قرن ظهور ارزیابی جدیدی که همان ارزیابی تعهد درادبیات است، شایسته است که پیمان اجتماعی متعهدی برای ادبیات وجود داشته باشد، بلکه این امری واجب برای آن است وسزار است که خالی از آن نباشد، تا اساسی از ارکان جامعه شود. وآیا جز این نیست که ادیب جزئی از جامعۀ خویش است پس باید ادیب درفعالیت واثرادبی اش دراخلاص ومتقاعد ساختن مشارکت داشته باشد تا اثبات کند که او جزئی زنده در آن است، و در عملش به سوی جلو پیش برود، وگرنه کلنگی است و یا کارگری برای خراب کردن است. درست نیست که ادیب از جامعه اش ببرد، بلکه باید برای خدمت به اهدافش تشویق بشود، شایسته است برای جماعت طوری پدیدار شود که در آن ادیبی منزوی باشد، که جماعت نه او را می شناسند ونه ادبش را، و او درمیان ِجمع، فردی کم ارزش ِواپس گرا است، وشایسته است که به او مساعدت شود. با این سنجش، چنین اثر ادبی یی خوب شمرده نمی شود مگراینکه در راستای هدف جامعه باشد، پس اگراز آن مسیر منحرف شده باشد این اثر ادبی باطل وبیهوده است. ومتصدی این ارزیابی اجتماعی ناقدان هستند، می گویند: همانا ادب میراثی انسانی وعام است، وشایسته است که در آن نظریه های جدید فلسفی داوری کنند، نه اینکه خدمات اجتماعی برآن پیشی بگیرند، همانگونه که پزشکان نظر بیمارانشان را نمی پرسند که چه کسانی آنها را معالجه کنند، نیزشایسته است که ناقدان هم ازادیبان درادب وآثارشان ازفراخوانی عده ای خاص (برای نقد اثرشان) نپرسند. (از آنها نمی پرسند، که خواهان چه کسانی برای نقد اثرشان هستند)،.. ناقدان ازآنها اثرشان را مطالبه می کنند وآنها را درصحت آثار ادبی وخوب وبد آن می سنجند، همانطور که پزشکان ازبیمارانشان، دردشان را می پرسند وآنها را با صحت جسمی شان معاینه می کنند. وارزش شعر به جز ارزش انسانی نیست، نیز تمام شاخه های ادبیات، وآثار ادبی چون غیرآن از انواع تولیدات هنری، نیاز انسانی را که وابسته به نفس و احساسات و شعورانسانی است برآورده می سازد. براساس چنین گفته ای شاسته است که ناقد به سوی نوعی ازکهنه پرستی که از خلال جریانات اجتماعی برمی خیزد ، تغییر جهت ندهد، بنابراین ادبیات یا از طرفداران این سخن است یا اینکه آنها آنچه را که تصویر جامعه است را نمی خواهند، و همانطور که به نیازهای انسانی عام لبیک می گویند، به نیازهای خاص جامعه هم لبیک می گویند واین اشتباه است که به بهانۀ انسان گرایی وفراخوانی به سوی ایده آلی قاطع، شکافی میان ادیب و جامعه ایجاد کنیم، وگمان کنیم که ادیب ازواقعیت اجتماعی وهر آنچه که به این حقیقت از جایگاهها وعواقب اجتماعی مشخص مرتبط است، بالا می رود. بلکه ادیب موجودی مستثناء نیست تا از جامعه اش گوشه گیری وبرای خودش رؤیایی زندگی بکند که درآن از مردم ومشکلاتشان و عمق نیازهایشان کناره گیری کند، بلکه ادیب موجودی اجتماعی است که با جامعه اش مخلوط می گردد وبا آن درمی آمیزد وبا بیداری کامل به آن و به طور طبیعی پدیدارمی شود، همانطور که نور از خورشید ساطع می شود، واگرچنین نبود ادیب از زمانهای قدیم این تلاش را نمی کرد که به مردم بپیوندد وشعرش را به آنها عرضه کند، چیزی را که مردم عادی از بیان آن ناتوانند، که ازعواطف ومکانهای آنها بسیار سخن بگوید، وبرای آنها احساس سعادت یا آرامش خاطریا راحتی که در خلال رویارویی آنها با زندگی شان است ایجاد کند، به همین دلیل است که به او(شاعر یا ادیب) روی می آورند، و او برایشان روابط زندگی شان را به تصویرمی کشد، واین بدان معنا نیست که شاعر روح انسانی عام ندارد، بلکه یعنی این روح یک عالمی مستقل در ذاتش ندارد، وخود را ازامتش وآنچه که این امت ازعواقب و مسؤلییت ها یی که بر دوشش نهاده اند، مبرا بداند، واز اینجا ست که سنجش های نقد معاصربا تعهد مکاتب اجتماعی معینی آمده است. وسرچشمۀ تمامی اش این است که شایسته است ادبیات هماهنگ ومتناسب با جماعتی باشد که آن را مخاطب قرار می دهد، و آن آنچه از شعور ادیب یا بی احساسی اوحادث شده است، (به بیانی ساده تر) وآن این است که ادیب اثرش را برای خودش خلق نمی کند، بلکه آن را برای (جماعتش) می آفریند. و به این ترتیب شایسته است او متعهد آنچیزی شود که جامعه متعهد آن می شود، به گونه ای که ادبش ضامنی همراه ِمصالح ِجماعت وجایگاههای ِآن باشد، نه یک ادب ِمنفی، که آن را از حادثه و موقعیتش انتخاب می کند، پس او دربارۀ تهی شدن یا بخشندگی ِنیستی نمی نویسد، بنابراین باید متعهد به مسایل قومش بوده باشد وآن مشکلات را در نوشته هایش به کار ببرد. مبنی بر اینکه این مسائل و آنچه بدان مرتبط است از سنجش ِادب با نیازها ومطالبات اجتماعی، تفسیری عام، برای همۀ ارزشها به رشتۀ تحریر در نیاورد، پس در ورای ِآن، ارزشهای جمالی وهنری ِمورثی یافت می شود ، چنانچه در پس ِآن، ارزشهای ِدرونی ِعام یافت می شود که به آثارش در قدیم وجدید احاطه دارد.
و سبب این ارزش های درونی این است که انسان ادب را از زمانی که یافت شده آن را برگرفته است تا بوسیلۀ آن تجربۀ احساسی اش را بیان کند، وآن تجربه ای است که درآن احساساتی بسیار وناشمردنی جمع شده است، که برخی به حال حاضرش و برخی دیگر به گذشتۀ او، وبه زمان کودکی ِدست نخورده وپاکش مرتبط است، ونوع سوم (تجارب) به شرایطش مرتبط است، پس همۀ آنچه که ازآن گذشته است ازحوادثی که در سلولهای خاطراتش ذخیره کرده تا آن را در تجربۀ ادبی اش به ما بازگرداند . و این حوادث مشاعرش راحفرمی کند، همانطور که آب رودخانه مجرایش را حفر می کند، پس زمانی که آن را از صمیم دلش احساس می کند، احساسی که درنگ نمی کند تا به صورت شعر یا غیرآن جاری شود. اما گمان نکن که این شکل ادبی ِخاصی که آن را برای بیانش اتخاذ می کند، شکل ساده ای است که در عملش به زحمت نمی افتد، بلکه اثرش میوۀ آن تلاشی است در بیانش و تلاشی گسترده تر درمرتب کردن احساسات ومشاعرش، تلاشی که برایش ناگزیراز قدرتی کارآزموده در برانگیختن انگیزه ها وعواطف گذشته دارد، وبرای آن ناگزیر ازبینشی نافذ دارد، تا اینکه صاحبش به اعماق نفس انسانی نفوذ کند، که از آن تجربۀ ادبی نتیجه می شود.

مکتب نفسیون
دراینجا با پژوهش های نفسیون مبتکر دراین قرن مواجه می شویم وآن بحث ها وبررسی هایی است که - بر اساس تفاوت مکاتبشان- دربارۀ ادبیات وادیب مطرح کرده اند- ..آنها شروع به تحلیل نمونه های ادبی بر اساس تجربه های انسانی کرده اند، ودرمحیط نا خود آگاه، عمیق ومبهم ، و آن را در آنچه شبیه دفتر ثبت خاطرات کودکی ویا دفتر ثبت خاطراتی قدیمی تراز آن است باقی می گذارد، خاطراتی اصیل وقدیمی در زندگی انسانی، همان خاطرات ِمیراث های ملی از دوران های نخستین جوامع ، جامعه های قبیله ای، وآن خاطراتی است که گرایش های سرکوب شدۀ جنسی وغیر جنسی را دربردارد. و تمامی این گرایش ها و خاطرات، مصدر ومنبعی برای ادباء در ادب و آثارشان می باشد، که به نوعی آن را آماده ومرتب کرده اند، برای اینکه ما را عمیقا تحت تأثیر قراردهند، پس نفس این خاطرات و گرایش ها در درون ما جاری می شود، و طولی نمی کشد که به تصویری که ادیب اثرش را نوشته (در ذهن ما) مرتب می شود، وما متأثر ومتعجب می شویم. و به میزان ِ ترتیب ونظمی که دارد، عمل ادیب زیبا وخوب است، پس اگرترتیب آن ناقص یا بریده باشد، تأثیرش هم در ما همین گونه است، و عمل و اثراو نامرغوب وبد است.
ادیب با این سنجش و مقیاس درونی، شخصی است با خیالی وسیع و بسیار حساس، با گسترده ترین جواب به تأثیرات خارجی و داخلی دیگرکه از آنچه در درونش باقی مانده وآن را از پیشینیانش به ارث برده است، پاسخ می دهد، وآن پاسخی است که شکل احساسات و مشاعر(ش) را به خود می گیرد ، وهمواره میان آنها کاملا سازگاری برقرار می شود، از یک سو برای علاقات و روابطش واز طرف دیگربرای عناصرآن، تا اینکه شکل خاصی را در اثر ادبی اش به خود می گیرد. .لازم نیست که تجربه ای وسیع و یا حافظه ای قوی داشته باشد، تا اینکه درعملش موفق بشود، (چه بسا) دیگران با تجربۀ بیشترو حافظه ای قوی تر نمی توانند همانند او، آنچه را که در درونشان هست را بیان کنند. چرا که این امر، مسألۀ نیروی حافظه وکثرت تجارب نیست، (بلکه) مسألۀ ابتکاری خاص در مثال آوردن ِهمانند آن تجربه است و تألیف دقیق میان ِ عناصر درونی گره خورده که تدوین محکم وپیوند استوارِ میان آن عناصرهراندازه که از هم دور باشند یا کوچک باشند، آن را رهبری می کند. و برآنچه که ادیب خلق می کند، از پیوند ِمیان عناصرش، نوآوری اش در تشیهات و استعارات جدید به گونه ای است که، کسی برآن پیشی نگرفته ، پس آن تنها کسی است که این روابط میان مشبه ومشبه بهی که پیش از این کسی آن را به کار نگرفته است را می شناسد. وطبیعی است که انسان معمولی آن را درک نمی کند، اما ادیب آن را به دلیل نوآوریی که درتنظیم عناصر درونی ِهمان چیزی که از آن عمل ادبی اش وایجاد روابط و پیوندها ی میان آن را تألیف می کند، درک می نماید، به طوری که عملی کامل و تمام بشود..، پس در (نقد) ادیب را با اثرادبی اش وتصویراثرش با تمام آنچه که در آن جریان دارد، از احساسات ومشاعر وانگیزه ها وعواطف سرکوب شده یا موروثی، احیا می کند، وبه سرعت آنچه که در درونش جاری است به همان تصویری که ادیب اثرش را درآن تصویروضع کرده، و به اندازۀ همان تدوین وآنچه در آن است ازپرباری وسرسبزی باز نگری می کند، که این سنجش ناقد برای یک اثر ادبی است، شکی نیست در اینکه این اثر ارزشمند همانا تجربۀ منحصربه فردی است اگر پیچیدگی آن کم باشد، وگرنه اثری ارزشمند محسوب نمی شود، ما باید درزندگی عادی مان (با دقت) بنگریم، ..هنگامی که در مسیری هموارشده راه می رویم، بدون فکرکردن یا ثأثیرپذیری راه می رویم، اما وقتی راهی ناهموار را طی می کنیم که پراز پستی و بلندی است، ما فکر می کنیم زمانی که درچاله ای می افتیم متأثر می شویم، و زمانی که ازکوهی بالا می رویم درحالی که هوای فشرده آن را دربر گرفته است، تأثیرپذیری مان بیشتر می شود. تجربۀ ادبی به روش نخست شناخته نمی شود، بلکه با دو روش دیگر شناخته می شود، پس تجربۀ حقیقی به جز روش سوم شناخته نمی شود، روشی که انگیزه های پراکنده ای بر شعور و عقلمان دربارۀ آن رخنه می کند ، بلکه آن (انگیزه ها) پیچیده تروغنی تر ازآنچه که درما راه می یابد، از حرکات وامواج شعوری وعقلی وبدون تنگنایی برای آن(دوافع( برخی به زمان حال وبرخی دیگر به زمان گذشتۀ دور می پیوندد، گذشتۀ پدران ونخستین نیاکان. پس همۀ آن درما با این تجربۀ ادبی نیروی تازه می گیرد، یا جوانبی از آن برانگیخته می شود وبا حرکات شعوری وعقلی ِادیب برخورد می کند، دیری نمی پاید که نفس این سیستم وموقعیت را دربرمی گیرد، پس هنگامی که آن (تجربۀ ادبی) به طور منسجم گرد هم می آید، وما در این زمان به آن پاسخ می دهیم. وبه میزان این پاسخ وآنچه که در ما ازنظم (تدوین) عمل خیالی ونفسانی ما حادث شده ، هان ارزش ادبی آن (تجربه..) است. از کتاب النقد الأدبی اثر شوقی ضیف/ ترجمۀ بلقیس محجوب

- - , .

شعر نو...
ما را در سایت شعر نو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان بازدید : 250 تاريخ : دوشنبه 17 اسفند 1394 ساعت: 13:45