او کودکی بود پر جنب و جوش که در نشستن تعلل و در برخاستن تعجیل میکرد.
به ناشناخته های ذهن کوچکش علاقه مند بود و در گزینش علاقه نهایی گنگ میماند.
عشق را دوست داشت و در عین حال از ابرازش سر باز میزد.
تمام خواسته ی او در برابر حرص سیری ناپذیر دنیای جوانی که فاصله چندانی با او نداشت هیچ بود.
توپ ، ماشینی پلاستیکی ، بادبادکی کاغذی ، فرفره ای چوبی ، فیلم سینمایی کلاه قرمزی و و و.
و تنها اسکناس برش خورده از روزنامه های باطله در مهار کش شلوارش نمایی از بلوغ را در او تصویر میکرد.
او مرد دنیای کوچکش بود و آمال و آرزوهایش دست یافتنی تر از همه عمری که بعدهایش به او خواهند فهمانید.
از سینه ی ستبرش مشخص بود که او دنیا را نمیشناسد
خنده های از ته دلش گواه این باور بود که باید بود.
وقتی که مادر را میبویید و میبوسید به دلیل زحماتش ، دستهای پینه بسته اش ، چروک روی پیشانی و لرزش صدایش نبود .
میبوسید که زحمتش را زیاد کند.
جویای پدر بود نه برای عصای دستان بی رمقش و تکیه گاه پشت خمیده اش و خشک کردن عرق پیشانی اش که برای آموختن راه گریزی از کوچکی به بزرگی.
او نمیدانست که با خود چه میکند.
و اینگونه بود که کودک نماند.
"او همانی بود ، که من بودم"
#تحریر_نامه #سید_مهدی_حاجی_میرصادقی
- - , .
شعر نو...برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان بازدید : 259