قلم را به لب گرفته ام...

ساخت وبلاگ

قلم را به لب گرفته ام... قلم را به لب گرفته ام ! و انگار در ذهنم واژه ها بی آنکه نگاهی به واج ها داشته باشند کلمات را راهی دهلیز جملات میکنند! و ساقه های شب رو را میان راهی عمیق ! ، به نگاهی باز میان چشمانی خفته عمیقتر از احساس جانم سرریز ، محبت انگار میکنند ! و چه سخت است درک نوشته های همین پاراگرافی که الان از ثانیه های با ارزش عمر تو گذشت !!! کنار استکان کمرباریک و قند پهلوی چینهای صورت چروک مادربزرگ ، خیالی پر از ایام است و ابهام ! ، نگاه دور و دورتر او شاید ! ، مه گرفته شیشه ی دقایق من و اما ساعتی هم بگذار نگاهمان مال هم باشد! مخاطبی نداشت این نوشته هایم ، خاص! اما اینک مخاطب خاص دارند انگاره هایم و میان ابر محبت ،

سلام

سلامی به گرمای دستانم که با های یادی گرم میشود و چه خوشایند است در میان تفکر دیگران موج بودن و به ساحل رسیدن ! شاید صدای پیانویی را که شنیدارم ندیده باشی! و این تضاد و تضمین است ! میان دوبیتیهای نانوشته ام و شاید عمق جان کلامم را نوشتاری باشد که از پس صد ایام تولدی یابد و دیگری بخواند و آرام زمزمه کند اشعارم را و بدان که هر چه پاکیست نوشته ی من است چرا که در ذهن پاکم و در عمل زلال چون جویبار بالای کوهستان که هنوز دستی در آن حتی برای تفنن به بازی گرفته نشده است ! بسیاری نوشتارم را تا حتی اینجا نمیخوانند و به به ... اما همین جمله آغاز من است (در آرامش فکر نکنید،در فکرهایتان به آرامش برسید ) و پایان (شهر بازی دنیا بسیار سرگرم کننده است ، دیر وقت است باید به خانه برگردیم!)
مرتضی دوره گرد(هیوا)

- - , .

شعر نو...
ما را در سایت شعر نو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان بازدید : 264 تاريخ : سه شنبه 11 اسفند 1394 ساعت: 13:04