شب
میانِ بی خوابیِ شاعر
قدم می زند
و ساعت ها
در خیالِ سبُکِ پنجره
به قتلِ عام می رسند
زنجیرِ عکس ها
در همهمه ی شکستِ دیوارها گم می شود
و ماهِ رنگ پریده
در انکسارِ آیینه ...
به جای برف
رنگِ خفیفِ ابتذال
بر کابوسِ درد می نشیند
و جُز
عامیِ بی فکرِ بذله گویی
که مشحون از نجابت و شهامت
بر بام ها می خوانَد:
باور کنید
برفهایتان
باری بر دوش من نبود؛
کسی
چنین مهربان
و چنین فروتن
هوای اندیشه را
لبخند نمی زند...
بیست و سوم آذر ماه نود و شش
برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان بازدید : 195