شکستم و انکسار نور شدم ، بریدم و نقش سیاهی بر دیوار شدم ، نقش بست
میراث سیاهم بر دیوار خانه ام ، ماند برای تو آرزوهای پشت در مانده و دردهای
بی درمانم که درمانی نیافتم برایشان ، رویاهای در قفس مانده که ندیدم برایشان
پر پروازی چشم باز کردم و خود را میان انبوهی از درد و آرزو و رویا دیدم، با کوچک
و بزرگ شدن سایه ها نیافتم راهم را ، با پا گذاشتن بر روی سایه ها نتوانستم
زمان را اسیر خود کنم و آنها را هم از خود گریزان دیدم ،هیچکس نتوانست
دلیل این همه درد و درهای بسته را برایم ثابت کند ، این میراث گذشته گان
است برای من و میراث ناخوش آیندی که من برای تو می گذارم و تو...
- - , .
شعر نو...برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان بازدید : 315