بی طراوت بودم و لبریزِ پاییز و خزان...
تا تو از دَر آمدی شوقِ بهارانم شدی....
یوسُفی بودی که هردَم معجزه بر پا کنی
صد هزاران آفرین آغازِ ایمانم شدی...
بی تو احساس دلم مثل گلی پژمرده بود...
باعثِ روییدنِ گُل های گلدانم شدی...
قهوه ی تلخِ دلم را قندِ قندش کرده ای...
آمدی و فالِ خوش در دستِ فنجانم شدی...
برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان بازدید : 52