مثل نیلوفری که سینه اش آرام روی آب می خزذ، بغضی مدام در جان واژه های من جاری است.
وقتی دلتنگ می شوم هیچ آغوشی پناهم نمی دهد و تمام آیینه ها رو از من بر می گردانند!
در ردیف سایه ی دیوارهای استخوانی پر از شبح، خفته ام که هر لحظه بر تلاطم درونی ام می افزایند.
. . .
چرا شعر، در بستر خشکیده ی جانم تشنه تر، جان می سپارد؟
چرا شعله های گل در دلم زبانه نمی کشند؟
چرا وقتی بهمن سقوط می کند، فقط آرامش مرا می برد؟
. . .
اگر روزی چنگ دلم ناله سر دهد:
پر از لرزه های تنومند دلهره، ترس، خشم و فعان است.
. . .
کدام جان را سراغ دارید، روزی هزاران حرف گفته و ناگفته به شیوه ی شعر، او را بخراشد؟
مگر" یک دل" چقدر گنجایش دارد؟
.
من:
بنده ی طبع بر آشفته ام نمی شوم، چون در خواب های تیره ام، شعله ی رخ تو پریده است!
-ای شعر نو-
- - , .
شعر نو...برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان بازدید : 301