شعر نو

متن مرتبط با «گاهی بايد رفت» در سایت شعر نو نوشته شده است

نجوای رفتن...

  • با خداحافظی ات‌ قلب مرا آزاد کن بشکن طلسم بغض ها،فارغ از غمباد کن آنقدْر که دادِ فاصله دربیاید دور شو خاطراتم را بسوزان یا رها در باد کن سنگینیِ عشقت بر دوش پیداست ببین یک نظر بر شانه هایشاعر:ایمان جلیلی, ...ادامه مطلب

  • رفت که رفت

  • با کمی خاطره و یک چمدان رفت که رفت تا بگویم که چنین است و چنان رفت که رفت ناگهان رفت و نگاهی عقب سر ننداخت مثل تیری که رها کرده کمان رفت که رفت ظاهرا از دل اشعار فروغ آمده بود و به آبادی شعرشاعر:رامین کبیری, ...ادامه مطلب

  • عمررفته

  • سال های عمرکه رفت هدیه ای بودبه من قدرندانسته همه رفت به باد همچوروغن که بریزد برخاک آب بود از جوی گذشت آب رفته برنمی گرددشاعر:کیمیا سرجوقیان, ...ادامه مطلب

  • از گاهی... تا گاه...

  • گاهی کاری در توان جسم آدمی نیست گاه همان، در توان ذات آدمی است گاهی زبان به مثل شمشیر و گاه همان، خود غلافی است گاهی سخنی، تلخ سازد دل آدمی گاه همان شیرینی بخش روح هر آدمی گاهی رُز نشان از خسشاعر:سینا جوادپور (سهند) , ...ادامه مطلب

  • تو خواهی رفت

  • تو خواهی رفت و من میراثِ عمری غصه را بر دوش خواهم برد و بر قصر یخی خاطراتم تکیه خواهم زد و کم کم ذوب خواهم شد تو خواهی رفت و چشمانم چه سرگردان برای واژه ی ماندن به سویت دست می آزند تو خواهیشاعر:مجید ابتدایی, ...ادامه مطلب

  • او رفت...

  • آمده بود تا مرا طلسم کند در گرمای بهاری "اردی به چشمانش" در نگاهش:جادوی سیاه جریان داشت لب هایش انگار شراب دوهزار و پانصد ساله بود آمده بود انگار مرا غرق کند در تلاطم خروشان دریای قهوه ایشاعر:فاطمه سادات حسینی شفیق, ...ادامه مطلب

  • خواهم رفت

  • شبی من، تا نفسهای سکوتِ باغ خواهم رفت شبی تا خاطر خیسِ تنِ بارانِ عاشق گون شبی تاعطرِ فرجامِ صنوبرهایِ بی پروا شبی تا مرز بین خوب و بد. رمزِ نمازِ خاک خواهم رفت شبی تا خندهای قاصدک ، پیغام یکشاعر:مجید ابتدایی, ...ادامه مطلب

  • از من رفته ای

  • ماشه ی خاطراتت را کشیده ام مغز متلاشی شده اش پاشیده شد روی تمام زندگی ام ندیدی چقدر جوانیم،نداشتنت را پیر می زیست انگار تو هزاران سال از من رفته ای که از پوست و گوشت خاطراتمان مشتی استخوانشاعر:ناهید عباسی راهدار, ...ادامه مطلب

  • از یاد رفته

  • با آنکه مرا ز یاد بردی درفکر تو مانده ام هنوزم آتش بزند جان و جهان را ته مانده ی آه سینه سوزم گمگشته میان روز و شب ها بازیچه ی بخت کینه توزم لیلای خیال خوب بنگر مجنون ملول تیره روزم باید که زشاعر:مسعود عظیم پور, ...ادامه مطلب

  • آرزوهاى برباد رفته

  • گفته بودند زخمهاى كهنه درمان مى كنيم كوخهاى ناتوانان را به سامان مى كنيم همچو قارچى بى امان برجهاى ايران باب شد تك تك آمال محرومان دگر بر آبشاعر:مصطفی مروج همدانی, ...ادامه مطلب

  • بر یاد رفته

  • به عهد وپیمان وتو سوگند گرفتارم من ، شمع دل افروزی ومن پروانه کویت ، این جان سوخته شود هدیه راهت ، در کوچه بر زن به گدایی شده مشهور آن کس که تو را دید انگشت بدهان گرفته مبهوت تو گردید! اینشاعر:بهرام معینی, ...ادامه مطلب

  • رفتن تو....

  • و تو.... چه بی رحمانه رفتی و قصه امان را تمام کردی و مرا در انبوه خاطراتمان رها کردی و کابوس نبودنت را همراهم کردی شاعر:سیده الهام خاتمی, ...ادامه مطلب

  • سه شعر / ایستگاه، خزان و سالهایِ رفته یِ تنها

  • تو در اتوبوس رویِ شانه هایِ غریبه ای خوابت بُرد من آرام تنها به موهایت می اندیشیدم و به دانه های اناری که در دستانم به یغما رفته بودند و بعد به کودکی و گندمزار رفتم بیدار که شُدی پرنده ای ازشاعر:عیسی نصراللهی, ...ادامه مطلب

  • رفتی

  • گفتم بمان ، دیدم نماندی، ساده رفتی با رفتنت از این دل دیوانه رفتی عشق ارزشش بالاتر است از هر چه دیدم با پشت پا بر دل ، از این ویرانه رفتی گفتم بمان ،تنها تویی آرام جانم با سنگدلی ،شاعر:محبوبه حسنی سنگانی , ...ادامه مطلب

  • رفتار

  • دهان بستم به روزه تا به افطار مبـادا بـر گنـه باشم به رفتـارشاعر:سلیمان ابوالقاسمی, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها