شعر نو

متن مرتبط با «پنهان» در سایت شعر نو نوشته شده است

ملاقات پنهانی

  • وعده ملاقات پنهانی دوباره ما کنار همان برکه کبودی که نرسیده به تک درخت بید مجنون آنشب کنار ما دو نفر با ماه عکس یادگاری گرفت همان شب رویایی که با سوزن و نخ عاشقانه های مان وصله های زندگیشاعر:عبدالله خسروی, ...ادامه مطلب

  • از تو چه پنهان

  • سخت است بدونِ تو در این دور و زمانه مــن پیــش روم بــا رقـبــا شـانه به شـانه . آنقــدر تــو را خـواسته ام از تـو چـه پنهان در زنــدگــی ام نیــست بــه غیــرِ تــو بهانه . تیــری کـه بهشاعر:علیرضا آرین مهر, ...ادامه مطلب

  • عشق پنهان

  • مو میدونم دلم دیونه کیست کجا میگردد و در خونه کیست مو میدونم دل سر گشته مو اسیرو مونس و هم خون کیست خدا داند دلم پروانه گشته اسیرو مونس و دیوانه گشته اسیر یه دلی چون سنگی سخت که مونسشاعر:داوود علي دادي(منتظر), ...ادامه مطلب

  • خورشید پنهان

  • ترانه شب، سکوت وار پژواک چشمانت را به دوش می کشد و ماه را ابری نرم پوستین آغشته به باران چشمه ها، فرا می گیرد گل های درخشان باغچه آسمان بر ذهن می تابند انگار خاطره ای زیبا را به دوش می کشند وشاعر:مهردادخالدی, ...ادامه مطلب

  • از تو چه پنهان نازنین

  • از تو چه پنهان نازنین در خواب من مهمان شدی مانند شاهان قدیم بر نوکران رحمان شدی از تو چه پنهان نازنین از دیدنت حیران شدم من مست در رویای خود فارغ ز هر حرمان شدم از تو چه پنهان نازنین من مستشاعر:همایون ویسی شیخ رباط, ...ادامه مطلب

  • زیبای پنهان

  • من که اندر خاک تو ،چنین روانم . . کوی خرابات را از رگ جان ،دوست تر دانم . . تا که باشم من، خالق یارم.... بود یار من ،خالق من،من چهشاعر:سهند هاتفی, ...ادامه مطلب

  • دوای درد های پنهان

  • شاید تنها راه درمان ما خندیدن باشد خندیدنی بی مهابا خندیدنی از روی عشق دور از ترافیک شهر دور ازنظامت دهر گرچه شاید من یاوه میگویم ولی... گر یاوه هایم تورا بخنداند، صد یاوه که سهلشاعر:سهند هاتفی, ...ادامه مطلب

  • کلافِ پنهانی

  • چنان به بند خودیم ما  ، زخوف زندانی که نیست راه نجاتی ازاین کلاف پنهانی یکی به جلوه ببیند   ،    اگر مقامِ خویش وگرنه  ،  قافله مانده است بدام نفسا نی چه فتنه ها که نمو کرده در  سرِشاعر:ناظمی معزآبادی اصغر, ...ادامه مطلب

  • یار پنهان

  • غیر از آن ده ها که سبد سبد می برند شع&, ...ادامه مطلب

  • من راز پنهانی ندارم

  • می ، می زنم چون راز پنهانی ندارم آگاهی ام را در دل می ، می گذارم غمگین ترین مرد زمین شاید منم من می می زنم شاید بخندد روزگارم ای کاش چشم خشک من اشکی بگیرد تا دشتهای تشنه را باران ببارم در یکشاعر:محمدرضا ملکی, ...ادامه مطلب

  • شعر پنهان

  • شعرم را دوست دارم و پنهان میکنم از دیگرانش چون نطفه‌ای حرام، در شبِ عاشقانه‌ای من شرم دارم زخواندن و تو خشم ازشاعر:راهله غضبانی (راهِل), ...ادامه مطلب

  • درد پنهانم تَب توست

  • "بیچاره دلم در تب دیدار تو گم شد" شاعر فرزین مرزوقی بیچاره دلم در تب دیدار تو گم شدهر لحظه و آنم که به انکار تو گم شددل برده دلت از دل دیوانه ی غافل زخم هاى سرخ ياقوتى شاعر غزل آرامش مرا آتش بزن...من سوختن را دوست مى دارممن از ققنوسها آموختن را دوست مى دارمبه شب آويختم فانوس مرغ مگس شاعر رضا هراتي اين ريل هميشه موازي است !كمي زنگ زدهاماموازي ،ايستگاهي در ميان نيست ، رطوبت و جلبك ، چنار "روزهای رفته را نگاه نمی توان شست" شاعر فرزین مرزوقی روزهای رفته رانگاه نمی توان شستتا شبدر این خاطرتیونجه پشمانی من استبذر این حماقتآخرین تصوی "در تقبیح این روزهای سکون چشم ها نمیمیرند" شاعر فرزین مرزوقی در تقبیح این روزهای سکونچشم ها نمیمیرندو خاطره ها ی سکوت و عبورراوی این روزهای نموربرای آی كرج شاعر بهروز جلیلوند دلي خون از جهان زرد داريمبه اين دنيا نگاهي سرد داريمكرج! بس كن تو ديگر لرزه ات راكه ما در حد "تفهیم می شوم عشق را با لبخند نگاهت" شاعر فرزین مرزوقی تفهیم می شوم عشق رابا لبخند نگاهتچه ساده در نگاه آفتاب پرواز کردیمو چه ساده ترآسمان نگاهتش ما گل های خندانیم شاعر پانته آ عسکری خانم بخر.. بخر آقا.. حراج شدگل های خاطره، یکجا حراج شد حساب و کتاب شاعر زهرا موسی پور ░میان بستری از خاک، خوابِ من خوش بادبه سر رسیدنِ فصلِ عذاب من خوش بادچه قدر خسته ام از روزگا بهاردرزمستان, ...ادامه مطلب

  • رؤیای پنهانی

  • " رؤیای پنهانی "می توانم هزار سال کنار اشکهایت بوسه هایت را پیوسته در سکوتی مکرر پنهان کنم. فاصله ها را فرسوده شوم و در نهایتِ لبهایت دعای باران را چکمه هایت را بپوشم. می توانم هزار سال بی آنکه تمسخرها را باور کنم حماقتهایشان را درک کنم تا تازیانه های تنت را به میهمانی تنهایی هایم ببرم. می توانم شمعی بیافروزم تا ابرهای سیاه این شب سیاه افزا را روشن کنم، تنها بخاطر تو، تا قربانی سیاهی چشمهایت نباشی.سه روز پس از رفتن ات مادرت پشت تلفن گفت که می توانی برگردی. نیازی نیست در یک شهر غریب بخاطر درس تنهایی بکشی. پدر پیر بود و لای ریشش زنگاری از پدرهایش، او نمی خواست دور از خانه باشی. حتی آجرهای خانه هم راضی به رفتن ات نبودند. اما رفتی چون نمی دانستی چه باید بکنی. رفتی تا حقیقت درونت را برای خود آشکار کنی، چیزی برای نگه داشتن تو وجود نداشت. خیابانها و سازه ها را با تمام غربتشان به عنوان بخشی از زندگی ات پذیرفتی. مسافر شب بودی اما رهایی خوداتکایی فراتر از تمام یأس¬هایت ترا برای تصمیم ات قاطع تر می ساخت. هر چه بود روزهای سخت پاییزی تمام شد والفتی نو با شرایط پیدا کردی. اما سالی نگذشت که شنیدی پدر پیرت بیمار و زمین گیر شده است. در یک روز داغ در حالی که درختهای گرمازده در صفی منظم از مقابل شیشه قطار رد می شدند مسافر خانه شدی تا پدر پیر را قبل از اینکه نشناسدت ببینی. به خانه رسیدی. کوچه پر از همهمه پوشالی بچه هایی بود که غریو بازیشان گوش دیوارهای کج و گِلی خانه ها را کر می کرد. از میان خطهای سفیدی گذشتی که روزی صفحه زندگی تو بود، وقتی با یک پا می پریدی و نگاه محبت آمیز پسر همسایه که می خواست سنگت همیشه در خانه ای که تو می خواهی باشد. از پنجره های مشرف به کوچه تنگ صدای پچ پچ زنانی می آمد که نمی شد فهمید از خیانت کسی سخن می گویند یا زندگی و فخر دیگری. در خانه را که گشودی درخت توت که دیگر میوه ای نداشت مقابلت خشک و بی روح ایستاده بود و نگاهت را برای داشتن آرزویی دیرپا در خود جذب کرد که لحظاتی در را نبسته به شاخه هایش و تنه اش خیره شدی که روزگاری برای یادگاری زخم اش می کردی. چقدر پیر شده بود، فکر می کردی هر چه که گذاشته ای و رفته ای هنگام بازآمدن نیز به همانگونه خواهند بود. حوض نیلی رنگ که آب تنی ات به دور از چشم پدر و مادر را به خاطرت می آورد پر از جلبک بود و گل آلود. قبل از مرگ پد, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها